سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راه کمال

صفحه خانگی پارسی یار درباره

تصاویر: مواجهه مسجدجامعی و خانواده آواره ....

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
احمد مسجدجامعی دیروز در جریان تهرانگردی هفتگی با خانواده ای که به دلیل عدم پرداخت اجاره منزل آواره شده بود برخورد کرد.
 
براساس این گزارش, مسجد جامعه دیروز از منطقه 7 تهران بازدید کرد؛ وی در ادامه بازدید خود از این منطقه با خانواده‌ای گفتگو کرد که متاسفانه به دلیل ناتوانی در پرداخت اجاره خانه کلیه اسباب و وسایل منزل خود را در خیابان داشت و به گفته خود دو روز است به همراه خانواده در خیابان زندگی می کند.
 
سرپرست این خانوار بازنشسته آموزش و پروش است که سال 42 لیسانس بیولوژی خود را گرفته و در مبارزات سیاسی قبل از انقلاب نیز نقش داشته است.
 
رئیس شورای اسلامی شهر تهران پس از گفتگو با این شخص دستور ساماندهی موقت این خانواده تا بررسی و پیگیری مطالبات آنان را داد.

عکس های صادق چناری از این خانواده را در زیر می بینید.













جوان دیگری از پای چوبه دار برگشت....

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

دوشنبه بود، 2روز مانده به چهارشنبه‌های اعدام.  «سعید» هنوز خبر نداشت.  5سالی که او در زندان گذراند،

 از این چهارشنبه‌ها کم نداشت اما در هیچ کدامشان مامور زندان نیامده بود دنبالش تا بگوید وسایلت را جمع کن، با هم‌بندی‌ها خدافظی کن، می‌روی انفرادی. «می‌روی انفرادی» را تا به حال از زبان مسئولان زندان مشهد که از اسفند88، خانه‌اش شد و سلول‌هایش؛ اتاقش، نشنیده بود. تا این‌که آن سه‌‌شنبه آمد؛ سه‌شنبه، 26فروردین93. لابد گوشش زنگ زدند هنوز صلات ظهر نشده بود که «سعید بهرامی‌نیا»، مامور زندان را دید که آمده او را ببرد و به او بگوید «می‌روی انفرادی، قبلش هم به خانواده‌ات زنگ بزن» ساعت12 بود که زنگ زد به پدرش، گفت: «من را دارند می‌برند انفرادی، کاری بکن.» و بعد صدای بسته شدن در آهنی سلول انفرادی بود و گوشه کوچک سلول برای گذراندن دقیقه‌هایی که قدر 5سالی که گذشت، طول کشید.

 تا همین 3سال پیش، «خَرو» در 20کیلومتری نیشابور، 5کیلومتری قدمگاه و 100کیلومتری مشهد، روستا بود و حالا شهر شده؛ «خَرو» کوچک است، با 20‌هزار نفر جمعیت؛ محله‌هایش کوچکتر. خانه‌ها نزدیک هم و ساکنانش کم؛ برای همین هم هست که همه چشم در چشمند. بچه‌ها اگر همکلاسی هم نباشند، همدیگر را می‌شناسند. نوجوان‌ها اگر رفیق هم نباشند، وقتی از کنار هم در کوچه می‌گذرند، سلام و علیکی با هم دارند. 

«مهران یوسفی‌مقدم» و «سعید بهرامی‌نیا» همکلاسی نبودند، هم‌محله‌ای بودند. رفاقت چندانی هم با هم نداشتند. هرچند وقت یک بار با دوست‌های مشترکشان دور هم جمع می‌شدند و روزشان را می‌گذراندند. مشکلی نبود، دعوایی نبود. تا این‌که آن روز زمستانی آمد؛ 20اسفند88. خودشان هم نفهمیدند چه شد که دعوایشان شد. هنوز هم درست دلیل دعوای آنها مشخص نشده؛ یکی می‌گوید سر هیچ دعوایشان شد و یکی از ماشینی می‌گوید که «سعید» خریده بود و دست کثیف «مهران» به آن خورد و دلیل دعوا شد. هرچه بود، آنها آن روز 6نفر بودند؛ مهرانِ 18ساله و 2نفر از دوستانش، سعیدِ 19ساله و 2نفر از دوستانش.  خودشان هم نفهمیدند چه شد با هم گلاویز شدند و آخر سر یک نفرشان روی زمین افتاد و دیگر بلند نشد. چاقو از دستان «سعید بهرامی‌نیا» به بدن «مهران» فرو رفته بود؛ یک‌و‌نیم سانتی‌متر در قلبش، یک سانتی‌متر در شکم و کبدش.

«مهران» همانجا مرد.  کارش به بیمارستان نکشید. «سعید» هم همانجا تصمیمش را گرفت که فرار نکند، برود کلانتری، بگوید: «من کشتم، اما نمی‌دانم چطور.»  ظهر بود که قوم و خویش‌ها آمدند. امام جمعه قوچان هم آمد.  خانه «رضا یوسفی‌مقدم» پر شد از آدم‌هایی که آمده بودند از او خواهش کنند ببخشد. از جان «سعید»، کسی که 5‌سال پیش، جان پسرش را با ضربه چاقو گرفته، بگذرد.

همهمه‌ای افتاد بین مهمان‌ها. هرکس از لذت بخشش می‌گفت و سختی انتقام. او سعی کرد به اشک‌های همسرش نگاه نکند، گوش بشود برای خواهش‌های اهل محل. حرف‌هایشان دست آخر نتیجه داد. گفت: «من می‌بخشم، خدا هم او را ببخشد.» بعد هم وکالت را داد به پدرش تا برود دادگاه کیفری مشهد، حکم بخشش را امضا کند. «چون نمی‌توانست کسی را بکشد، خون ریختن سخت است.»  بعد از امضای حکم بخشش بود که مامور زندان دوباره آمد سر وقت «سعید»،

گفت: «بیا بیرون، برمی‌گردی عمومی» مامور زندان این را گفت و مرگ از او فاصله گرفت. ترس تمام شد. بخشیده شد.  حالا این دومین بخشش از اعدامی است که در هفته گذشته در 2 شهر ایران اتفاق می‌افتد. گفت‌وگوی شهروند با پدران قاتل و مقتول را در زیر می‌خوانید.

***

داوود بهرامی‌نیا، پدر نوجوان محکوم به اعدامی که بخشیده شد:
 تا زنده‌ام، نوکری پدر مهران را می‌کنم

کشاورز است؛ 2پسر دارد و خانه کوچکش در «خرو» نیشابور تا همین 5سال پیش، محلی بود برای آرامش. سال‌های زندان پسر «داوود بهرامی‌نیا» بر او سخت گذشت. تا همین دوشنبه گذشته هم سختی ادامه داشت. آن روز رفته بود مشهد که از زندان زنگ زدند و گفتند «بیا پسرت را ببین، تا 2روز دیگر اعدام می‌شود.» 5سال پرونده «سعید»، پسر 24ساله‌اش که در 19سالگی، «مهران»، پسر همسایه را کشت، گذشته و این اولین بار بود که از شعبه اجرای حکم دادگاه کیفری مشهد زنگ زدند و گفتند قرار است حکم اعدام پسرت اجرا شود. خودش هم نفهمید چطور قوم و خویش‌هایش را جمع کرد و فرستاد خانه «رضا یوسفی‌مقدم»، پدر «مهران» تا خواهش کنند برای بخشیدن. او وقتی دوباره صدای پسرش را پشت تلفن زندان شنید که می‌گوید حکم بخشش‌اش امضا شده، بعد از 5سال، نفس راحتی کشید. 

  سعید در زمان حادثه چند سالش بود؟ تحصیلاتش چه بود؟
پسرم آن موقع 19سالش بود و ‌سال اول دانشگاه بود که این اتفاق افتاد. 

  آن روز چطور از ماجرا باخبر شدید؟
آنها با هم دوست بودند و گاهی تابستان‌ها که برای کار به تهران می‌رفتند، با هم در ارتباط بودند. من هنوز هم نفهمیده‌ام چرا آن روز آنها با هم دعوایشان شد. فقط می‌دانم آن روز 6نفر با هم درگیر شدند. 6نفر.  بعد از 10دقیقه از آن دعوا، پسرم به من زنگ زد. گفت با مهران دعوایم شده و بیا کاری کن. من هم خودم را رساندم و فهمیدم مهران را به بیمارستان برده‌اند، رفتم بیمارستان و گفتند فوت شده. 

بعد هم سعید رفت خودش را معرفی کرد؟
اصلا باورم نمی‌شد او این کار را کرده؛ او شاگرد اول دانشگاه بود، در 18سالگی رفته بود مکه.  تا آن روز یک وعده نمازش ترک نشده بود.  نمی‌توانستم حالا او را پشت میله‌های زندان ببینم. 

این چند سال سخت گذشت؟
خیلی. موهای من و سعید با هم سفید شد. او 24‌سال دارد اما نصف موهایش سفید شده. 

در این مدت برای گرفتن رضایت به خانه پدر مهران رفتید؟
چندبار از اعضای شورای شهر، امام‌جمعه خرو و دوستانمان به خانه آنها رفتند. من هم چندبار خواهش کردم که بروم خانه‌شان ولی آقای یوسفی پیغام فرستاده بود که نروم خانه‌شان بهتر است.  آنها خانواده محترمی هستند و نمی‌خواستند که غرور ما از بین برود. من آقای یوسفی را مرد بسیار رئوفی می‌دانم، همیشه می‌دانستم که ممکن است سعید را تا پای چوبه دار ببرد ولی بالای دار نمی‌برد.  در ذات او کشتن نیست. 

در این 5سال، پیشنهاد دادن دیه به خانواده یوسفی داده بودید؟
خیر.

چرا؟
چون نمی‌خواستم این فکر را بکنند که ما پول خون می‌خواهیم بدهیم. خود آقای یوسفی هم گفته بود نمی‌توانم ببینم داوود همه زندگی‌اش را بفروشد و پول دیه بدهد. 

روزهای سخت در زندان در این سال‌ها چطور گذشت؟ حالش چطور بود؟
آن‌قدر این سال‌ها به ما و او سخت گذشت که حتی نمی‌توانم آن را تعریف کنم. دردی را که ما کشیدیم، هیچ‌کس نمی‌تواند درک کند. در این سال‌ها اگر بهترین دوستم هم می‌گفت از سعید چه خبر؟ دوست نداشتم حرفی بزنم. صحنه‌هایی که ما از روزهای سخت سعید در زندان دیدیم خیلی سخت بود. مخصوصا روزی که من به زندان رفتم و به او خبر دادم که مهران فوت کرده؛ او پاهایش شل شد و به زمین افتاد.

بعد از آن همیشه نگران اعدام بود؟
بله، خیلی نگران بود. اما برای دلداری ما می‌گفت من یک روزی نجات پیدا می‌کنم، شما نگران نباشید. اوایل ماهی یک روز ملاقات داشت. اما این اواخر، دو ماه یه بار می‌خواست که با ما ملاقات کند. می‌گفت دیگر خسته شده‌ام. دیدن شما سخت است، نمی‌خواهم شما را ببینم. با این اتفاقی افتاد که شما را داغان کردم. 

خبر داشتید که سعید را برای اجرای حکم برده‌اند؟
بله یک روز قبلش خبر داشتم. از زندان زنگ زدند و گفتند 12ساعت زودتر بیا و بچه‌ات را ببین. قبل از تماس زندان هم یک نفر از آقای یوسفی شنیده بود که حکم برای اجرا آمده، پیش من آمد و گفت خبر داری بچه‌ات را می‌خواهند بکشند؟ گفتم نه. بعد فهمیدم از یک روز قبلش، مردم در خانه آقای یوسفی بودند تا از او خواهش کنند ببخشد.

من هم وقتی از زندان تماس گرفتند، مشهد بودم، همان موقع به برادرم زنگ زدم و گفتم حکم سعید آمده و قرار است اجرا شود. گفتم برو مردم را بفرست خانه آقای یوسفی. ساعت چهارونیم روز دوشنبه قرار بود که بروم زندان و سعید را ببینم، پشت در زندان بودیم که ساعت2 از زندان زنگ زدند و گفتند اجرای حکم لغو شده و به خانه برگردید ولی دلیلش را نگفتند. بعد از 10دقیقه سعید زنگ زد و گفت از سربازها شنیده خانواده مهران رضایت داده‌اند. من دست‌بوس خانواده یوسفی هستم. هرکاری که بخواهند انجام می‌دهم. حتی اگر بخواهند از این محله می‌روم تا ما را نبینند. لطف بزرگی در حق ما کردند. تا وقتی زنده باشم نوکری‌اش را می‌کنم. 

حالا پرونده سعید چه می‌شود؟ در زندان می‌ماند؟
قرار است به‌زودی دادگاه تشکیل شود. اما آن‌طور که من شنیده‌ام به او از 3 تا 10سال، حکم زندان می‌دهند. بستگی به قاضی‌اش دارد.

***

پدر «مهران یوسفی‌مقدم»، پدر نوجوان کشته شده در حادثه دعوا: اگر بقیه فرزندانم را هم بکشند، قاتلان را اعدام نمی‌کنم
   
می‌گوید با این‌که بخشیده، دلش آرام نشده: «داغ بچه‌ام را تا آخر عمر با خودم دارم.» از همان اولش هم قصد نداشت قاتل پسرش، «سعید بهرامی‌نیا» را به جرم کشتن پسر 18ساله‌اش، اعدام کند.  دل خودش و همسرش در 5سالی که گذشت خون بود، اما دست آخر نه خون جلوی چشم‌هایشان را گرفت نه خواستند که خون بریزند. دوشنبه هفته پیش بود که پدر پیرش را به دادگاه مشهد فرستاد تا جلوی اجرای حکم اعدام قاتل پسرش را بگیرد. رضایت داد و جان «سعید» را بخشید. «رضا یوسفی‌مقدم» 45ساله است و تا قبل از این‌که «مهران» در‌ سال 88 کشته شود، 5 بچه داشت؛ 3پسر، 2دختر. تاجر آلو بخارا است. او حالا خیالش راحت‌تر است: «یک جوان به زندگی برگردد، بهتر است تا برود زیر خاک.»

چه شد که تصمیم گرفتید قاتل پسرتان را ببخشید؟
من قبلا در فکرم اعدام نبود اما می‌خواستم مشخص کنم، حکم این کار اعدام است یا نه؟ می‌خواستم ثابت شود از نظر قضایی می‌توانم برای قاتل حکم اعدام بگیرم. پدرم رضایت داده بود، من هم به امام جمعه قوچان که از بستگانمان است، اختیار را داده بودم. به من گفتند اجرای حکم کار خوبی نیست. من هم که آدمکش نیستم. به هیچ عنوان راضی به قتل کسی نمی‌شوم، اگر زندان بماند حرفی ندارم، اما با اعدام موافق نیستم. اگر خدای نکرده، 5بچه‌ام را هم بکشند، مور و پرنده را هم نمی‌کشم. من به‌خاطر خدا و امام حسین و امام رضا بخشیدم. جانش را بخشیدم.  جوان من  که رفت، گذاشتم جوان دیگری زنده بماند. 

مادر «مهران» چه حالی داشت؟ او هم با بخشش راضی بود؟
مادرش از همان روز اول می‌گفت اعدامش نکنید. حادثه اتفاقی بوده، به هر حال «سعید» هم قصد قتل نداشت، نمی‌خواست آدم بکشد، ما هم که کدورتی نداشتیم، برای قتل برنامه‌ریزی نکرده بود. همه چیز اتفاقی رخ داده. مادر مهران می‌گفت که سعید به‌خاطر کاری که کرده باید پای چوبه دار برود، تا بداند در مملکت قانونی هست. 

خانواده قاتل چه می‌گفتند؟ آنها نیامدند؟
چرا می‌خواستند بیایند، اما ما به آنها اجازه نمی‌دادیم به خانه‌مان بیایند. 

چرا؟
چون به یاد پسرشان و کاری که با مهران کرد می‌افتادیم. 

چند بار درخواست اجرای حکم کرده بودید؟
ببینید 2سالی می‌شود که حکم اعدام صادر شده، اما از اجرای حکم با ما تماس نگرفته بودند. 2 هفته پیش با ما تماس گرفتند و گفتند که برای اجرای حکم بیایید. آن زمان نخستین‌بار بود، همان موقع دوستان به خانه ما آمدند و از ما خواستند که عفو کنیم. 

«مهران» چندساله بود وقتی به قتل رسید؟
18‌سال داشت، می‌خواست برود سربازی، دیپلم اقتصاد داشت. 

سعید چند سالش بود؟
او هم 19‌سال داشت.

حادثه دقیقا چه زمانی رخ داد؟
20 اسفند‌ سال 88 بود.

شما کی و چگونه از حادثه خبردار شدید؟
موقع حادثه من در روستای دیگری، در مراسم عروسی بودم، شب به من زنگ زدند گفتند بیا بیمارستان. آن موقع مهران فوت کرده بود، اول به من گفتند که زخمی شده. اما مهران من با ضربات چاقو جان داده بود. ضربه‌ها به کبد، قلب و شکمش خورده بود.

آن موقع واکنش شما چه بود؟
من شکایتی نکردم حتی با آنها درگیر نشدم.  چون می‌دانستم پدر و مادرش تقصیر ندارند. سعید پس از حادثه خودش را معرفی کرده بود. چندبار دادگاه رفتیم، به دادگاه تجدیدنظر استان هم مراجعه کردیم، اما در دادگاه حرفی از بخشش نزدم. می‌خواستم حکمش معلوم شود. سعید را در دادگاه «زبر خان» نیشابور و تجدیدنظر در مشهد دیدم. خیلی از دیدنش ناراحت شدم، خودش هم حالش بد شد.  

چرا درخواست دیه نکردید؟
پول خون نمی‌خواستم، ماجرا را به خدا واگذار کردم، خانواده «سعید» توانایی پرداخت پول داشتند، آنها حاضر بودند حتی 500‌میلیون هم بدهند. حاضر بودند خانه‌شان را بفروشند، دیه بدهند، اما من گفتم دیه‌اش را روز قیامت پرداخت کنند.

خبر دارید سر چه چیزی با هم درگیر شده بودند؟
دعوایشان سر هیچی بود، ما اهل روستای «خرو سفلی» هستیم، خانواده سعید، همسایه‌مان هستند. دعوایشان از روی رفیق‌بازی بوده، ظاهرا مقصر اصلی هم سعید نبود. کلا 6 نفر درگیر ماجرا بودند، مهران که فوت کرد، 4نفر دیگر هم مقصر شناخته نشدند، همان موقع در دادگاه بخشیده شدند، ما ازشان شکایتی نداشتیم.  

اگر سعید را ببینید به او چه می‌گویید؟
چیزی نمی‌گویم، دوست ندارم با او صحبت کنم. اما اگر حرفی بزنم به او می‌گویم که من تو را بخشیدم، بهتر است خودت را اصلاح کنی.   

بعد از بخشش، چه کسانی آمدند پیش شما و از کاری که کردید تشکر کردند؟
ما مردم خوبی داریم، نخستین‌بار بود که در شهر ما این اتفاق افتاد. مردم خیلی با احترام برخورد کردند. من هم خیلی دوستشان دارم. خانواده سعید هم خیلی آمدند، اما به آنها اجازه ندادیم وارد خانه شوند.  

چرا؟
دلم راضی نمی‌شد، هنوز هم با وجود گذشت از سعید، دلم آرام نشده. داغ بچه‌ام را تا آخر عمر دارم.

حال مادر مهران چطور است؟
مادرها بیشتر غصه می‌خورند. حالش خوب نیست. از وقتی سعید را بخشیدیم، حالش خوب نیست. فقط گریه می‌کند. ولی هیچ‌وقت نگفت اعدامش کن. گفت از جان این جوان بگذر.

رقم قرارداد های میلیاردی بازیکنان استقلال افشا شد+ سند....

رقم قرارداد های میلیاردی بازیکنان استقلال افشا شد+ سند
رقم قرارداد اعضای تیم استقلال در فصل گذشته از سوی وزارت ورزش منتشر شد.

به گزارش فرهنگ نیوز ، وزارت ورزش و جوانان، مازیار ناظمی شفاف سازی هزینه های ورزش حرفه ای را یک خواست عمومی از سوی مردم و رسانه ها اعلام کرد و گفت: خوشحالیم بعد از سال ها این مهم با تدبیر و مدیریت وزیر ورزش و جوانان و همراهی مجموعه مدیریتی وزارتخانه، بویژه دکتر خادم معاون وزیر و نماینده تام الاختیار وزیر در امر واگذاری دو باشگاه استقلال و پرسپولیس در این زمان میسر شد و امیدوارم با حمایت و همراهی مسئولان، نمایندگان، مردم و بخصوص رسانه ها این روند مطلوب برای جلوگیری از برخی مفاسد در ورزش ادامه داشته باشد .

رئیس مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت ورزش و جوانان افزود: بعد از اعلام آمادگی سرمربی و مدیر عامل باشگاه استقلال تهران برای انتشار مبالغ قرارداد و هزینه های این تیم در فصل گذشته ، این موضوع با دکتر خادم مطرح شد و با مساعدت ایشان که در بحث شفاف سازی هزینه های دو باشگاه استقلال و پرسپولیس بسیار پیگیر است، ریز مبالغ دریافتی بازیکنان و کادر فنی تیم استقلال برای اطلاع عموم  و رسانه ها اعلام می شود.

مازیار ناظمی تاکید کرد: وزارت ورزش و جوانان در موضوع شفاف سازی قرار دادهای  ورزش حرفه ای بویژه فوتبال جدی است و این مهم را با هدف حفظ سرمایه های مردم و کشور با همراهی دولت، مردم و رسانه ها با قاطعیت دنبال خواهد کرد.

ناظمی در پایان با تقدیر از پیشگامی برخی باشگاهها و مدیران در اعلام صحیح هز ینه های باشگاهشان گفت : شفاف سازی هزینه های فوتبال حرفه ای برنامه مهم دکتر گودرزی است و خوشحالیم که این تصمیم با استقبال مردم ، مسئولان ، نمایندگان مجلس و حتی برخی مدیران عامل ، مربیان و بازیکنان تیمها روبرو شده است.

مبلغ قرارداد بازیکنان به شرح زیر است:


کاربرد بازاریابی و تبلیغات پارتیزانی (Guerrilla Marketing) جذاب

با افزایش قیمت تبلیغات و همچنین افزایش رقابت در میان شرکت های مختلف در حوزه بازاریابی، برند سازی، تبلیغات و فروش، ارزش خلاقیت در سال های اخیر به شدت افزایش یافته است. تحقیقات تیم دکتر برند نشان می دهد که طی سال سه سال اخیر، اغلب شرکت ها و آژانس های تبلیغاتی که از خلاقیت در امور برند سازی و تبلیغات خود استفاده نکرده اند، از بازار رقابت حذف شده اند. جالب اینکه در سال 2013 واژه جدیدی به نام برند سازی پارتیزانی نیز در مقاله ها و اخبار حوزه بازاریابی به چشم آمده است.

در برند سازی پارتیزانی سعی مدیران شرکت ها بر آن است که با روش های بسیار ارزان قیمت به شکلی مستقیم و اثربخش یک برند جدید و نوظهور را به مخاطبان بازار هدف معرفی نمایند.

استفاده از تبلیغات خلاق و پارتیزانی Guerrilla Marketing تا جایی اهمیت یافته است که اغلب شرکت های بزرگ دائماً در حال سرکشی به کشورهای دیگر هستند تا در صورت مشاهده هر نوعی از تبلیغات پارتیزانی از آن کپی برداری و یا اقتباس کنند. به عنوان مثال شرکت ریبوک در یک سوی دنیا تبلیغی را در متروها اکران می کند و تنها سه هفته بعد از یک موسسه تناسب اندام از همین روش تبلیغاتی جهت معرفی برند خود در سوی دیگر دنیا استفاده می کند.

رقابت بر سر تبلیغات در کشورهای صنعتی تا جایی پیشرفته است که حتی از تنه کشتی ها نیز به عنوان یک رسانه تبلیغاتی استفاده شده است.

کاربرد بازاریابی و تبلیغات پارتیزانی (Guerrilla Marketing) جذاب در مترو، اتوبوس و کشتی

استفاده از تبلیغات پارتیزانی بر روی بدنه کشتی

کاربرد بازاریابی و تبلیغات پارتیزانی (Guerrilla Marketing) جذاب در مترو، اتوبوس و کشتی

استفاده از تبلیغات پارتیزانی در داخل متروکاربرد بازاریابی و تبلیغات پارتیزانی (Guerrilla Marketing) جذاب در مترو، اتوبوس و کشتی

استفاده از تبلیغات پارتیزانی در ایستگاه اتوبوس


تصاویر مادران فراموش شده!

در گوشه آسایشگاههای سالمندان، زنان رنجوری زندگی می کنند که روزگاری سهمی از جوانی و زیبایی داشته اند. اما مادر بودن برای آنها مهمتر بوده یعنی همان نکته ای که به خاطر غفلت ما، آنها را میهمان خانه سالمندان کرده است. فرشتگان خسته هنوز هم مادران این سرزمین اند.

 

آسایشگاه سالمندان 
آسایشگاه سالمندان 
آسایشگاه سالمندان 
آسایشگاه سالمندان 
آسایشگاه سالمندان 
آسایشگاه سالمندان 
آسایشگاه سالمندان 
آسایشگاه سالمندان 
آسایشگاه سالمندان 
آسایشگاه سالمندان 
آسایشگاه سالمندان 
آسایشگاه سالمندان 
آسایشگاه سالمندان 
عکس : مینا نوعی / خبرگزاری مهر


کنار آمدن با غم از دست دادن عزیزان.....

 

«با خودتان مهربان باشید، همین روزهاست که خودتان را از دست بدهید.» -- باب گنووسی “Bob Genovesi”

مهرماه پارسال در یک مهمانی یکی از دوستان دوران دانشگاهم را دیدم که بیست سال بود از او خبر نداشتم. 

«چه خبر؟ به نظر همه چی روبه‌راه می‌رسه؟»

«اوم، مادرم فوت کرد و از شوهرم جدا شدم.»

او جواب داد: «اوه متاسفم، اتفاق‌های خیلی بدی برات افتاده. اما چطور اینقدر خوب به نظر می‌رسی.»

شاید خیلی گفتگوی خوبی برای یک مهمانی نبود اما در هر حال با لبخند جواب دادم. 

«سخت‌ترین سال زندگی‌ام بود اما کم‌کم دارم با آن کنار می‌آیم و همین باعث می‌شود که احساس خوبی داشته باشم.»

مطمئناً چیزی که این همکلاسی دوران دانشگاهم نمی‌دانست این بود که هفته‌های زیادی برای من مثل جهنم گذشته بود. مثل دیوانه‌ها جلوی تلویزیون می‌نشستم و از این سریال به آن سریال فقط گریه می‌کردم.

سه ژاکت، دو شال، یک کلاه زمستانی و یک پلیور بافتم.

مقدار زیادی چای می‌نوشیدم، در نشیمن خانه‌ام می رقصیدم و تظاهر می‌کردم که هنوز آنقدر جوان هستم که به باشگاه بروم.

یکی دیگر از دوستانم بهار گذشته پدرش را از دست داد. مطمئن بودم که وقتی از سفر برمی‌گردد واقعاً شوکه خواهد شد. او را به خانه‌ام برای شام دعوت کردم.

همینطور که در آشپزخانه مشغول غذا خوردن بودیم، از درد و رنجی که با از دست دادن پدرش متحمل شده بود و حتی عصبانیتش از دوستانش که سعی می‌کردند در برخوردها  مستقیم درمورد این فقدان او صحبت نکنند، حرف می‌زد. 

من که به سوپی که می‌خوردم نگاه می‌کردم، گفتم، «اندوه از دست دادن یک عزیز، مثل یک کاسه خیلی بزرگ است که در دستانمان جا نمی‌شود. نیاز به شکل‌ها، بافت‌ها و رنگ‌های زیادی دارد. هیچوقت نمی‌دانید کی و چطور سرش را به عقب برگردانده و شما را در چنگ خود می‌گیرد. بعضی روزها بی‌دلیل می‌خندید، بعضی روزها بخاطر اینکه گریه نکرده‌اید احساس گناه می‌کنید و بعضی اوقات هم آنقدر عصبانی و مضطرب می‌شوید که اصلاً نمی‌دانید چه باید بکنید.»

اندوه و غم از دست دادن یک عزیز از آندسته احساساتی است که زندگی خود را دارد. همه احساسات را درون خود دارد و بعضی وقت‌ها هیچ راهی برای درک کردن آن نیست. 

یکی از بزرگترین آموخته‌ها در ادیان، درس ناپایداری است -- اینکه هر چیزی که به وجود می‌آید، از دست خواهد رفت.

اما ناپایداری موضوعی است که تا چهره زشت و چشمان غضب‌ناک خود را نشانتان نمی‌دهد، پی به حقیقت آن نمی‌برید.

اینها چیزهایی هستند که به من طی آن دوران سخت کمک کردند:

1. مراقبت از خود، مراقبت از خود، مراقبت از خود!

شوک از دست دادن -- چه از نظر احساسی، چه ذهنی، چه فیزیکی و چه معنوی -- بسیار شدید است. وقتی صبح از خواب بیدار می‌شویم، درمورد ذات و طبیعت آنچه که هستیم سوال می‌کنیم. بعد از بیداری لحظه‌ای هست که همه چیز در دنیای ما عادی می‌شود. 

و آنوقت است که به خاطر می‌آوریم و ابرهای تیره دوباره دور سرمان را می‌گیرند.

در این دوران باید به بدنمان رسیدگی کنیم تا بتوانیم با چنین درد عظیمی کنار بیاییم. مراقبت از خود مسئله‌ای است که به فرد بستگی دارد اما من کارهایی را برای خودم انجام دادم که می‌دانستم بدنم طلب می‌کند:

حمام‌های داغ و طولانی، آبمیوه‌های تازه و طبیعی، دنبال کردن یک برنامه روزانه مثل مدیتیشن در اول صبح، ورزش، نوشتن، خواندن کتاب، حرف زدن با دوستان، بیرون رفتن زیر نور خورشید، پیاده‌روی، پذیرش ضعف‌هایم و یاد گرفتن مراقبت کردن از خودم.

اینها چیزهای مهمی بودند که می‌دانستم بدنم به آنها نیاز دارد.

2. قبول کنید که خیلی چیزها هست که نمی‌دانید.

وقتی درد از دست دادن یکی از عزیزان پیش می‌آید، مثل این می‌ماند که زلزله‌ای پایه‌های زمین را می‌لرزاند. همه چیز برایمان زیر سوال می‌رود، هویتمان، اینکه که هستیم، از کجا آمده‌ایم و به کجا می‌رویم. 

در قبول اینکه ما دیگر کنترلی روی اتفاقاتی که برایمان می‌افتد نداریم، متوجه می‌شویم که چیزی که زمانی می‌دانستیم، دیگر نمی‌توانیم بدانیم. درواقع، بیشتر تجربه معنوی از دانستن اینکه چه نیستیم ناشی می‌شود تا چیزی که فکر می‌کنیم هستیم.

اینجاست که با آزادی بی‌حدی روبه‌رو می‌شویم. و این کمکمان می‌کند که سختی‌های زندگی را با شهامت بیشتری بپذیریم.

3. زمان و فضا بدهید.

یکبار در یک جلسه مشاوره روانشناسی یاد گرفتم که از بین رفتن غم و اندوه از دست دادن یک عزیز دو سال زمان می‌برد. این زمان مراحل مختلفی دارد و هر مرحله خاطره‌ای از خود به جا می‌گذارد.

فهمیدن اینکه از بین رفتن چنین غم و اندوهی نیاز به گذشت زمان و فضای کافی دارد به من اجازه داد آن کاسه بزرگ را در دستم بگیرم.

4. قبول کنید که بعضی وقت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی روز بدی دارید.

ماه‌ها یا حتی بعد از یکسال، روزی می‌رسید که بی هیچ دلیل مشخصی احساس می‌کردم نمی‌خواهم این غم و اندوه بر من سلطه داشته باشد. با خودم می‌گفتم که باید فعال باشم چون این همان چیزی است که مادرم دوست داشت باشم.

اما آن روزها فقط در خانه می‌ماندم، سریال تماشا می‌کردم، مجله می‌خواندم، یک پیتزا  با قارچ و زیتون سفارش می‌دادم و همه آن را به تنهایی می‌خوردم.

متوجه شدم که اندوع فقدان یک عزیز به شما فشار می‌آورد که به درون خود بروید. وقتی دوستانم تماس می‌گرفتند، می‌گفتم که روز بدی دارم و نمی‌توانم با آنها صحبت کنم.

اما سعی نکردم که به زور آن را به چیزی غیر از آن تبدیل کنم.

5. بگذارید نور به آن بتابد.

بااینکه هفته‌های زیادی را با ناامیدی گذراندم، اما روزهایی هم در میان آن بود که لذت و شادی را تجربه می‌کردم.

یک ناهار که با دوستم بیرون رفتم، سال نو که با برادرم گذراندم، روزی که بی هیچ دلیلی شاد بودم یا آن مهمانی که اول اصلاً دوست نداشتم بروم اما آرایش کردم، موهایم را سشوار کشیدم و راهی شدم و آنجا آن دوست قدیمی‌ام را دیدم.

چنین روزهایی را بدون احساس عذاب‌وجدان و گناه در آغوش بکشید. زندگی برای شاد بودن است زیرا یک روز -- که از آن خبر نداریم -- خواهیم مرد.

6. قبول کنید که این هم می‌گذرد.

غم و اندون و رنج و عذاب هم مثل چیزهای دیگر می‌گذرد.

بهترین نکته درمورد مرگ این است که به ما کمک می‌کند بزرگ شویم. ما را بالغ می‌کند. عاقل می‌شویم. استخوان‌هایمان را محکم‌تر می‌کند. به ما یاد می‌دهد که بگذاریم بگذرد.

یاد می‌گیریم که می‌توانیم از پس روزهای سخت زندگی برآییم و خیلی زود نور دوباره به زندگیمان می‌تابد. می‌توانیم کفش‌هایمان را درآورده، بگذاریم انگشت‌های پایمان شن‌های ساحل را نوازش کند و با فکر اینکه توانسته‌ایم از پس آن برآییم، شاد در ساحل بدویم. شادی و خوشبختی ما هیچوقت از بین نرفته است -- جایی در درونمان باقی مانده -- و حالا دوباره آن را به یاد آورده‌ایم. 

جملات الهام بخش برای زندگی....

پیش از خواب بیاد آورید خدایی را که خالق میلیاردها کهکشان است و همه جهان فرمانبردار اوست. او خدایی است که در چنین دنیای پهناوری بسادگی قادر است تک تک بندگانش را در این سیاره کوچک ببیند، بفهمد و بشنود و گره از مشکلاتشان بگشاید. او براستی مهربان و بزرگتر است از هر آنچه که ما می اندیشیم. پس به او توکل کنید و بخواهید یاریتان دهد و سختی هایتان را تبدیل به خوشی کند. از همه دل ببرید و فقط به او دل بسپارید و بدانید که او برای شما کفایت میکند و هرگز بی پناه رهایتان نخواهد کرد.
 
 

 
.
.










 




 





 





 




 




 




 





 






 




 




 




 




 




 




 




 

 







 

 




 

 




 

 




 

 




 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




 

 




فواید بی نظیر کلمپیچ برای سلامتی....

کلم‌پیچ ازجمله سبزیجات محبوب در سراسر دنیاست که غنی از موادمغذی بوده، طعمی عالی دارد و سرشار از فواید مختلف برای سلامتی است.

مصرف انواع و اقسام سبزیجات تاثیرات شگرفی بر وضعیت سلامتی شما خواهد گذاشت اما انتخاب کلم‌پیچ به صورت منظم کلسترول شما را پایین آورده و درمقابل سرطان از شما محافظت می‌کند.

کلم‌پیچ یکی از سالم‌ترین سبزیجات روی کره زمین است. کلم‌پیچ انواع مختلفی دارد و متعلق به خانواده برانیکا است که سبزیجات دیگری مثل کلم، بروکلی و کلم بروکسل را هم در بر دارد.

اما چه چیز کلم‌پیچ را به گیاهی خاص تبدیل می‌کند؟ در زیر به فواید بسیار زیاد این گیاه اشاره می‌کنیم.

یک لیوان کلم‌پیچ خردشده 33 کالری دارد که 9? از نیاز روزانه کلسیم، 206? از نیاز روزانه ویتامین A و 134? از نیاز روزانه ویتامین C، حدود 684? از نیاز روزانه به ویتامین K را فراهم می‌کند. همچنین منبع بسیار خوبی از موادمعدنی مثل مس، پتاسیم، آهن، منگنز و فسفر است.

فواید عالی که کلم‌پیچ برای سلامتی دارد تا حد زیادی مرتبط با محتوای بالای آنتی‌اکسیدان‌هایی مثل ویتامین A، C و K و موادمغذی حاوی سولفور آن است.
کاروتینوئیدها و فلاوونوئیدها انواع آنتی‌اکسیدان‌هایی هستند که فواید ضدسرطانی بسیار بالایی دارند. کلم‌پیچ همچنین حاوی ترکیبات لوتئین و زآکسانتین است که برای سلامت چشم‌ها بسیار مفید می‌باشد.

گذشته از آنتی‌اکسیدان‌ها، محتوای فیبر کلم‌پیچ، اسیدهای صفراوی را گرفته و به پایین آوردن کلسترول خون و کاهش احتمال بروز بیماری‌های قلبی، بخصوص اگر کلم‌پیچ به صورت پخته مصرف شود نه خام، کمک می‌کند.

کلم‌پیچ، سرشار از ویتامین k

طبق تحقیقی که در ژورنال امریکایی تغذیه بالینی به چاپ رسیده است، دنبال کردن یک رژیم‌غذایی سرشار از ویتامین K می‌تواند خطر عمومی ابتلا به مرگ بخاطر سرطان را کاهش دهد. کلم‌پیچ سرشار از ویتامین K است اما در سبزیجات دیگری مثل جعفری، اسفناج و محصولات حیوانی مثل پنیر نیز یافت می‌شود.
ویتامین K برای بسیاری از عملکردهای بدن مثل انعقاد طبیعی خون، فعالیت آنتی‌اکسیدانی و سلامت استخوان‌ها حیاتی است. 

اما مصرف بیش از اندازه ویتامین K هم می‌تواند در برخی افراد مشکلاتی ایجاد کند. افرادیکه از داروهای ضدانعقاد خون مثل وارفارین استفاده می‌کنند باید از مصرف کلم‌پیچ بخاطرمحتوای بالای ویتامین K آن خودداری نمایند زیرا در تاثیر این داروها تداخل ایجاد خواهد کرد. قبل از اضافه کردن کلم‌پیچ به برنامه‌غذایی خود با پزشک مشورت کنید.

درست است که کلم‌پیچ نیروگاهی از موادمغذی است اما حاوی اکسالات‌هایی هم هست که موادی طبیعی هستند که می‌توانند در جذب کلسیم تداخل ایجاد کنند. ازاینرو بهتر است موادغذایی سرشار از کلسیم مثل محصولات لبنی همزمان با کلم‌پیچ مصرف نشوند.

در تابستان انتخاب‌های زیادی برای مصرف سبزیجات داریم اما در ماه‌های سردتر سال این انتخاب‌ها محدودتر می‌شوند -- به استثنای کلم‌پیچ و سایر سبزیجات با برگ‌های سبز تیره که در فصل‌های سرد سال یافت می‌شوند.

برای خرید کلم‌پیچ آنهایی را انتخاب کنید که برگ‌هایی سفت‌تر و تیره‌تر و ریشه ای سخت‌تر داشته باشند. مزه برگ‌های کوچکتر لطیف‌تر است. برگ‌های کلم‌پیچ از سبز تیره تا بنفش و قرمز یافت می‌شوند.

کلم‌پیچ را می‌توانید شسته‌نشده در کیسه پلاستیکی دربسته به مدت 5 روز در یخچال نگهداری کنید.
راه‌های ساده برای آماده‌سازی کلم‌پیچ

پخت سریع موادمغذی، بافت، رنگ و مزه کلم‌پیچ را حفظ می‌کند. کلم‌پیچ را شسته و به قطعات کوچک خرد کنید و به سوپ، خورش، سالاد و خوراک‌ها اضافه کنید. برای اینکه محتوای غذایی پیتزا را بالا ببرید هم می‌توانید روی آن از کلم‌پیچ استفاده کنید. کلم‌پیچ را 5 دقیقه بخارپز کنید تا نرم‌تر شود و بعد آن را خام مصرف کنید. همچنین می‌توانید آن را در غذاهای مختلف جایگزین اسفناج کنید.

راه‌های ساده و سریع دیگر برای آماده‌سازی کلم‌پیچ:

1- با مقداری کلم‌پیچ خردشده، فلفل قرمز، پیاز، کشمش و سس سالاد موردعلاقه‌تان، سالادی ساده درست کنید.

2- کمی کلم‌پیچ و سیب خردشده را تفت داده، با گردو تزیین کنید و با سرکه بالزامیک نمیل کنید.

3- به پاستا خود کمی کلم‌پیچ خردشده، پنیر فتا و کمی روغن زیتون اضافه کنید.

4- مقداری کلم‌پیچ خردشده را به همراه چند حبه سیر و 2 قاشق غذاخوری روغن‌زیتون برای 5 دقیقه در قابلمه دربسته بپزید. به آن نمک ، فلفل و یک قاشق سرکه قرمز بزنید و برای میان‌وعده میل کنید.

5- با خردکردن کلم‌پیچ به صورت اسلایسی، اضافه کردن کمی روغن زیتون و نمک به آن و پختن آن برای 15-10 دقیقه در فر 350 درجه سانتیگراد، چیپس کلم‌پیچ داشته باشید.

همه سبزیجات سرشار از موادمغذی مثل فیبر هستند، فاقد چربی هستند و کالری کمی دارند و می‌توانند ستون اصلی همه برنامه‌های غذایی به شمار آیند. برای غنی‌تر کردن رژیم‌غذایی خود کمی کلم‌پیچ هم به سبد خریدتان اضافه کنید.

آیا ماندن در یک ازدواج ناسالم بخاطر بچه ها صحیح است؟

بخاطر بچه‌ ها با همسرتان زندگی می‌ کنید؟ برای نسل ‌های متمادی والدین به امید اینکه ازخودگذشتگی‌ شان آخر کار به نفع فرزندانشان باشد، این توصیه را به جان خریده ‌اند. خیلی‌ها هنوز باور دارند که این تنها انتخاب والدینی است که در ازدواج خود به بن‌ بست رسیده ‌اند.

اما نظر من بخاطر تجربه شخصی که دارم چیز دیگری است. من که در خانواده ‌ای پرورش یافتم که والدینم تصمیم گرفتند بخاطر ما به زندگی زناشویی تاسف‌ برانگیز خود ادامه دهند، عقیده دیگری دارم. برای من طلاق والدین بسیار بهتر است از سالها زندگی در خانه ‌ای که والدین مدام در حال جنگ و دعوا هستند، به همدیگر احترام نمی‌ گذارند و بچه‌ ها با ناراحتی و عصبانیت مداوم بزرگ می‌شوند. این دنیایی بود که من در آن پرورش یافتم و زخم ‌هایی که از آن خوردم هنوز در زندگی‌ ام باقی مانده و باقی خواهد ماند.

من باور دارم که ماندن در یک ازدواج فقط به خاطر بچه ‌ها یک انتخاب فیزیکی است که هیچ نگاهی به درد احساسی و روانی که فرزندان متحمل می‌شوند ندارد. در چنین محیطی هیچ الگوی مثبتی از اینکه ازدواچ چیست و چطور باید باشد برای بچه ‌ها وجود ندارد. درواقع، حتی باعث میشود در نظر آنها ازدواج چیزی ترس‌ آور و ناراحت ‌کننده به نظر آید که باید از آن دوری کرد.

وقتی والدین از نظر احساسی از هم جدا شده باشند و فقط زندگی فیزیکی کنار هم داشته باشند، خوشبختی، هماهنگی، همکاری، احترام و لذت حضور نخواهد داشت. بچه‌ ها این را احساس کرده، سردرگم می‌شوند و خیلی وقت ‌ها هم خودشان را مقصر برای بدبختی والدینشان تصور می ‌کنند. درنتیجه افرادی عصبی و مضطرب بزرگ شده و هیچ آرامشی در دوران کودکی خود تجربه نمی ‌کنند. زخم‌هایی که چنین زندگی بر جای می‌گذارد کم از زخم‌ های زندگی کودکانی که والدینشان از هم طلاق می‌گیرند ندارد.

به عقیده من، والدینی که در زندگی زناشویی خود به مشکلی می‌ خورند که قابل حل نیست و به همین دلیل تصمیم به طلاق می‌ گیرند انتخاب بسیار بهتری دارند و انتخاب آنها به نفع همه اعضای خانواده خواهد بود.

والدین خود من می ‌بایست در همان ابتدای ازدواج خود از هم جدا می‌شدند. آنها زندگی بسیار ناخوشایندی در کنار هم داشته، احترامی برای هم قائل نبوده و فرزندان خود را در خانه ‌ای پر از خشم، اضطراب، و مشاجرات و دعواهای مکرر بزرگ کردند.

یادم می‌آید که مادرم روزی از من پرسید که بهتر بود از پدرم جدا شود یا نه. من با فریاد گفتم، "نه!" من مادر و پدری مثل مادرها و پدرهای بقیه بچه ‌ها می‌خواستم. با اینکه کودکی ناخوشایند و سرشار از احساس ناامنی داشتم، می‌ترسیدم و نمی‌دانستم که با طلاق والدینم زندگی ‌ام چطور خواهد شد. البته مادرم هم شهامت لازم برای این کار را نداشت و سالها به زندگی تاسف ‌آور خود ادامه داد. 

امروز که به گذشته نگاه می‌کنم، احساس می‌کنم که آن یک اشتباه بود. هیچکدام از والدین من آدم‌های بدی نبودند فقط به درد هم نمی‌خوردند. مهارت‌های ارتباطی‌شان بسیار ضعیف بود و هرکدام فقط دوست داشتند به هر قیمتی که شده در دعواهای بین ‌شان پیروز شوند. البته هزینه اصلی که پرداخت کردند سلامت فرزندانشان بود. من فکر می‌کنم هر کدام از والدینم اگر طلاق می‌گرفتند، مجرد می‌ماندند یا شریک دیگری برای زندگی خود انتخاب می‌کردند، زندگی به مراتب بهتر و شادتر را تجربه می‌کردند.

به همین دلیل بود که وقتی زندگی زناشویی خودم دچار مشکل شد، راه دیگر را انتخاب کردم. اما بخاطر تجربیات کودکی‌ ام فهمیده بودم که در یک طلاق چه کارهایی را نباید کرد. همه تلاشم این بود که طلاقی به گفته خودم فرزندسالار داشته باشم. من و همسر سابقم با همکاری هم رابطه‌ ای خوب بین خودمان نگه داشتیم تا پسرمان از ده سالگی تا بیست سالگی برسد. چیزی که خوشحالم می‌کند این است که پسرم که الان به جوانی تبدیل شده، این همکاری‌های ما را تایید کرده و قدردان آن است.

خوشبختانه به وجود تجربیات تلخ کودکی هنوز به ازدواج اعتقاد دارم و بعد از شکست در ازدواج اولم، دوباره ازدواج کردم. توصیه من به والدینی که در زندگی زناشویی خود مشکل دارند این است که:

اگر والدین بلوغ و قاطعیت کافی برای کمک گرفتن از متخصص را قبل از طلاق داشته باشند می‌توانند یاد بگیرند چطور به طور مثبتی دوباره با هم ارتباط برقرار کرده و تعهدشان را به ازدواج از سر بگیرند. این به نفع همه اعضای خانواده خواهد بود.

اما اگر بچه ‌ها در یک منطقه جنگی یا سکوت و بی ‌تفاوتی یک ازدواج مرده بزرگ می‌شوند، طلاق در را به سوی آینده ‌ای سالم‌تر و شادتر برای بچه ‌ها باز خواهد کرد. اما طلاق والدین همیشه یک راه‌ حل نبوده است. برای اینکه بهترین نتیجه عاید فرزندان شود، والدین باید بعد از طلاق همکاری لازم برای مرکزیت دادن به بچه ‌ها و اولویت دادن به سلامت روحی و روانی آنها را داشته باشند.