راه کمال

صفحه خانگی پارسی یار درباره

رهبر اروپایی که پس از سفر ایران اعدام شد ...........


محمد جمشیدی‌گوهری، حدود سه‌سال سفیر ایران در رومانی هنگام سفر چائوشسکو به ایران بود. چائوشسکو دبیرکل حزب کمونیست رومانی بود که در بازگشت از سفر کوتاهش به ایران در رومانی با خیزشی مردمی مواجه شد که منجر به اعدام او و همسرش شد.

خبرآنلاین: روزنامه شرق گفت وگویی با محمد جمشیدی‌گوهری سفیر سالهای دور ایران در رومانی انجام داده است.

محمد جمشیدی‌گوهری، حدود سه‌سال سفیر ایران در رومانی هنگام سفر چائوشسکو به ایران بود. چائوشسکو دبیرکل حزب کمونیست رومانی بود که در بازگشت از سفر کوتاهش به ایران در رومانی با خیزشی مردمی مواجه شد که منجر به اعدام او و همسرش شد. فردا سالگرد این اعدام تاریخی است که 24سال از آن گذشته ‌است.

جمشیدی‌گوهری بعد از پایان کارش در رومانی، به‌سمت رییس گروه اروپا و آمریکا در دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی وزارت امور خارجه منصوب شده و بعد از آن‌هم تا زمان بازنشستگی به‌عنوان سفیر ایران در نیکاراگوئه به این کشور اعزام شده است.

اهم اظهارات وی در این گفت وگو به شرح زیر است:


*در دوره ماموریت اینجانب در رومانی، اولین سفر در سطح سران، از جانب مقام ریاست‌جمهوری کشورمان به رومانی صورت گرفت. سال 67، به‌دنبال مجموعه‌ای از گفت‌وگوها، از رییس‌جمهوری وقت برای بازدید از رومانی دعوت به‌عمل آمد و اسفند همان سال، سفر به رومانی در کنار سفر ایشان به یوگسلاوی، انجام شد. انجام این سفر، نقطه شروعی برای تلاش من در ایجاد ارتباط نزدیک در سطح مقامات عالیرتبه دو کشور شمرده می‌شود که سفر چائوشسکو به ایران نیز در همین چارچوب قابل بررسی است.

*رابطه ایران و رومانی از قبل از انقلاب برقرار و گرم بود. بعد از انقلاب مخصوصا با شروع جنگ‌تحمیلی، ایران تحت فشارهای زیاد و تحریم‌هایی قرار داشت که کشور را به سوی انزوا می‌راند. مسوولین می‌کوشیدند که این فشارها را کاهش دهند؛ بنابراین طبیعی بود که آنها از هر فرصت مناسبی بهره ببرند تا سیاست منزوی‌سازی ایران را خنثی کنند. در آن زمان پیش‌بینی می‌شد که با توجه به پیشینه روابط رومانی با ایران، این کشور در آینده، روابطش را با جمهوری‌اسلامی بیشتر توسعه دهد. از سوی دیگر رومانی از پتانسیل‌های خوبی هم برخوردار بود و در صنایع سنگین دست بالایی داشت که می‌توانست برای جمهوری‌اسلامی مفید باشد.

مثلا در کارخانه تراکتورسازی تبریز، قادر بودیم که از فناوری رومانی استفاده کنیم. موضع دولت رومانی در قبال جنگ عراق علیه ایران، موضع ضدایرانی نبود، بلکه در زمینه نظامی با ایران تعاملاتی هم داشت. این کشور در ارتباط با دانشجویان ایرانی نیز زمینه ارزان و آسانی برای تحصیل در رشته‌های پزشکی و مهندسی به‌حساب می‌آمد و ما تعداد قابل‌توجهی دانشجو در این کشور داشتیم. گذشته از اینها این برای نخستین‌بار بود که مقام اول یک کشور اروپایی، ولو از اروپای‌شرقی و رهبر حزب کمونیست، می‌خواست از ایران دیدن کند و این برای ایران تحت‌فشار انزوا و تحریم، مهم تلقی می‌شد.

*فضای رومانی بسته بود. ا می‌دانستیم که مردم در این کشور، از سیاست‌های سخت ریاضتی و از سانسور و اختناق بسیار ناراضی بودند. این مسایل هم به ایران منعکس شده بود. با این حال مجموعه اطلاعات کسب‌شده ما تا آستانه سفر چائوشسکو به ایران، مساله‌ای را که گویای شرایط غیرعادی به شکل خیزش یا آشفتگی سیاسی در رومانی باشد، به‌هیچ‌عنوان نشان نمی‌داد.

* ر جریان سفر چائوشسکو به ایران و نه قبل از سفر او، در شهر مرزی «تیمی شوآرا»، جمعی با نیروهای دولتی درگیر می‌شوند و این قضیه، چند نفر کشته می‌دهد. کل اتفاقی که در این کشور و در غیبت چائوشسکو رخ داده بود در همین شهر و نه در هیچ‌کجای دیگر رومانی بود و او به این اتفاق هرگز به‌صورت یک جنبش نگاه نمی‌کرد.

* چائوشسکو 28آذر 68 به ایران آمد؛ 30 آذر بعد از بروز ناآرامی در شهر «تیمی شوآرا» از ایران رفت و پنجم‌دی‌ماه اعدام شد، یعنی ماجرا، در شش‌روز اتفاق افتاد و با درنظرگرفتن دوروز اولیه سفر، کلا می‌شود هشت‌روز، آیا خیزش یا آنطور که بعضی گفتند انقلاب در یک هفته اتفاق می‌افتد؟!

* دولت چائوشسکو یک سیستم امنیتی شبیه «کاگ‌ب» داشت که اگر احتمال چنین رویدادی را می‌دادند قطعا نمی‌گذاشتند که رخ بدهد. چائوشسکو پیش از سفر به ایران، به شوروی رفته بود، پس چرا کسی به دولت شوروی و سفارت این کشور در رومانی خرده نمی‌گیرد که چرا خیزش مردمی رومانی را درک نکرده بودند؟! به هر تقدیر این پرسش می‌ماند که کودتایی را که دستگاه اطلاعاتی چائوشسکو کشف نکرده بود تا آن را سرکوب کند یا برای کنترل اوضاع، حداقل مانع سفر رهبر کشور بشود، آیا قرار بود دولت ما یا سفارت و سفیر کشف کند؟!

* بعد از خروج چائوشسکو از ایران، من به بلگراد رفتم برای شرکت در نشستی که وزارت خارجه برای سفرای خود در کشورهای بلوک شرق، برگزار کرده بود. من در بلگراد بودم که چائوشسکو و همسرش اعدام شدند و از طریق یک تماس با ایران متوجه شدم که اطلاعیه‌ای از رادیو وتلویزیون درباره برکناری من پخش شده است. همان‌جا هم حکم پایان ماموریتم را به روالی که گفتم از طریق تلکس سفارت ایران در بلگراد دریافت کردم.

عکسهای از دختر 26 ساله، اولین شهردار زن بلوچ ....

فرارو: خانم سامیه بلوچ‌زهی 26 ساله، چندی پیش با کسب اکثریت آرای اعضای شورای شهر، توانست شهردار شهرستان سرباز شود.

خانم سامیه بلوچ زهی که در خانواده ای هشت نفره و مجرد زندگی می کند توانست طلسم مدیریت زنان در سیستان وبلوچستان را بشکند.

این بانوی جوان پس از طی کردن تحصیلات ابتدایی و متوسطه برای تحصیل در رشته منابع طبیعی به تهران آمد و پس از پایان تحصیلات خود تهران را ترک کرد و به زادگاهش بازگشت تا برای بهبود مشکلات زنان، مردان و کودکان زادگاهش فعالیت کند.

 او انتخابش را سرآغازی برای خودباوری زنان بلوچ و به چالش کشیدن سلطه نظام مردسالاری در این خطه از سرزمین ایران می داند.






























شوخی «شاهگوش» با یار احمدی نژاد ......


داوود میرباقری کارگردانی که طی دو ماه اخیر با سریال «شاهگوش» به شبکه نمایش خانگی آمده در یک شوخی آشکار، در شخصیت پردازی یکی از کاراکترهای این سریال طعنه های جالبی را زده است به اسفندیار رحیم مشایی رفیق شفیق احمدی نژاد.

شبکه ایران: داوود میرباقری کارگردانی که طی دو ماه اخیر با سریال «شاهگوش» به شبکه نمایش خانگی آمده در یک شوخی آشکار، در شخصیت پردازی یکی از کاراکترهای این سریال طعنه های جالبی را زده است به اسفندیار رحیم مشایی رفیق شفیق احمدی نژاد.

این کاراکتر دختری جوان به نام «لیدا مجاور» است؛ ماجرا از این قرار است که در داستان «شاهگوش» این دختر جوان و البته گستاخ(!) به دلیل رانندگی با سرعت بالایش توسط ماموران نیروی انتظامی دستگیر شده و در محل کلانتری است که به عنوان یکی از مشکوکان قتل «کله پز» داستان مورد بازجویی قرار می گیرد.

در مراحل ابتدایی بازجویی است که معلوم می شود این دخترخانم پدر متنفذی به نام «اسفندیار مجبور» دارد؛ پدری که چنان که دخترش می گوید قادر است با یک تلفن بسیاری از پستها را جابجا کند. دخترک گستاخ تمامی پرسنل کلانتری از سرباز گرفته تا رییس کلانتری را مدام تهدید می کند که پدرش به حساب آنها خواهد رسید!

جالبتر اینجاست معاون کلانتری(حمیدرضا آذرنگ) هم از تهدیدات دخترک دچار واهمه شده و در دیالوگی کاملا آشکار خطاب به رییس کلانتری(فرهاد اصلانی) می گوید همه از دست پدر این دخترک عاصی اند و او از هیچ کس حتی نمایندگان مجلس هم حرف شنوی ندارد!

این دیالوگ آذرنگ بیش از هر چیز دیگر طعنه هایی که بنا بوده «شاهگوش» به یارغار رییس جمهور سابق بزند را آشکار می کند.

 البته این همه ماجرا نیست چراکه بعد از مدتی و با فراخوانی پدر دخترک یعنی همان «اسفندیار مجبور» به کلانتری و گریم جالب این شخصیت با موها و ریشهایی با رنگ روشن که یادآور موهای بور مشایی است بیش از پیش طعنه های میرباقری عیان می شود. این نقش را هم محسن تنابنده با گریمی متفاوت ایفا می کند!!! گریمی که محصول دست عبدا.. اسکندری است.

خیابان خوابی یک خانواده در تهران ....


توی شهری که صحبت از مهمونی چند نفره به صرف قهوه اسپرسو و سفر به فلان کشور خارجی و سواری با ماشین‌های پلاک موقت، حرف داغ روزشه،‌ دیوار‌های سیاه و یه پرده بلند صورتی چرکین، شده خونه سه دیواری یه خانواده سه نفره...

خبرگزاری ایسنا: توی شهری که صحبت از مهمونی چند نفره به صرف قهوه اسپرسو و سفر به فلان کشور خارجی و سواری با ماشین‌های پلاک موقت، حرف داغ روزشه،‌ دیوار‌های سیاه و یه پرده بلند صورتی چرکین، شده خونه سه دیواری یه خانواده سه نفره...

عطر گرم شیرینی‌های کافه قنادی و آدم‌های رنگ و وارنگ متمولی که برای سفارش کیک تولد و مراسم دورهمی آخر شب حوالی مرکز شهر جمع شدن، اصلا اجازه نمی‌ده توجه کسی به این زندگی تلخ سه نفره که 50 متر پایین‌تر، توی یه پستوی دو متری در یکی از خیابان‌های فرعی انقلاب شب‌های سرد و استخون‌سوز پایتختش رو صبح می‌کنن، جلب بشه.




خانواده‌ای سه نفره که چند ماه قبل به دلیل ندادن 200 هزار تومن اجاره خونشون توی دروازه غار، صاحبخونه وسایلشون رو بیرون ریخته تا آواره کوچه خیابونای شهری بشن که 200 هزار تومن پول توجیبی یه روز زندگی نمایشی بچه‌های بعضی از خانوادهاشه.

مجبور می‌شن خرت و پرت‌هاشون رو جمع کنن و خونشون می‌شه یه چادر توی پارک،‌ پارکی که حوالی همون دروازه غاره، دروازه غاری که شده دروازه ورود معتادا و خانواده‌های ندار به زندگی فلاکت‌بارتر، محلی که تنها سهمش از رسیدگی مسئولان، شبیخون گاه و بی‌گاه ماموران نیروی انتظامی و شهرداریه.

مأمورای نیروی انتظامی میریزن برای پاکسازی محل می‌گیرن و جمع می‌کنن و میبرن؛ محلی که سال‌هاست پاک شده از پاکی و آلوده است به آلودگی، دو بار وسایلشون رو جمع می‌کنن، دوبار هم آتیش میزنن، تا جایی که دیگه حتی اونجا هم شرایط ادامه دادن واسشون وجود نداره، شرایطی که روز به روز براشون سخت‌تر از روزهای سخت گذشته شده.




پدر خانواده، پیرمرد شصت ساله‌ایه که قبلا توی بازار میوه و تره بار کار می‌کرده و چرخ زندگی رو می‌چرخونده تا اینکه با یه موتوری تصادف می‌کنه و لگنش می‌شکنه و دیگه نمی‌تونه کارای سخت انجام بده، پیرمردی که آسم داره و با اسپری نفس نفس می‌کنه، پیرمردی که کنار آلونک سیاه و کثیف و سردش واسه خودش بساط جوراب فروشی پهن کرده تا شاید بتونه خرج خورد و خوراک این خانواده سه نفره رو به هر قیمتی که شده جور کنه.

اما پیرزن حال و روزش بدتر از این حرف‌هاست، بدتر از سیاهی این دیوارها، بدتر از ذره ای توان برای راه رفتن، حتی نشستن و حتی رمقی برای حرف زدن...هرسه تاشون دوماهی میشه حموم نرفتن، بیماری و سرما و بیچارگی و بی‌پناهی با زندگی این سه نفر خو گرفته، شاید حتی خیلی‌ها ابا دارن از نزدیک شدن بهشون...




پسرک 20 سالشون هم از نظر ذهنی حال و روز خوشی نداره، تا اول ابتدایی بیشتر درس نخونده و سواد خوندن نوشتن نداره،‌ سه ساله دختروشون رو گذاشتن پیش مادربزرگش توی قوچان و هرگز توی این مدت ندیدنش، ازش می‌پرسم چرا خواهرت رو نیاوردین با خودتون؟ میگه بیاریمش که چی بشه، میگم چرا برنمی‌گردید؟ می‌گه ما شرمنده و بدبخت برگردیم که چی بشه.

میگه مادرم حالش اصلا خوب نیست، پیرزن کاملا مریض احواله، ناتوان و بیمار، تنها کارش شده دراز کشیدن زیر این پتوهای کثیف، لرزیدن از سرما و تب کردن از بیماری. حتی حوصله حرف زدن نداره، میگه همه فقط میان و میگن می‌خوان کمک کنن، ما داریم از سرما این‌جا جون می‌دیم ولی کسی نیست به دادمون برسه، دوباره حالش بد می‌شه و شروع به لرزیدن می‌کنه و دوباره دراز می‌کشه.




خورد و خوراکشون هم یا از طریق پول ناچیز فروش همین جوراب‌ها جور میشه، یا اهالی بعضی روزها چیزی رو برای خوردن بهشون میدن. غذاشون شده خیار و ماست و نون و کالباس سرد و همه اون چیزایی که برای درست شدن نیازی به هیچ وسیله‌ای ندارن، چون‌ اون‌ها هیچ وسیله‌ای حتی برای درست و گرم کردن غذا ندارن.

پسرک میگه شب‌ها به حدی سرد می‌شه که حتی یه لحظه خوابش نمی‌بره، می‌گه در طول شبانه روز فقط می‌تونه یک یا نهایتا دو ساعت اونم زمانی که حوالی ظهر هوا کمی گرم می‌شه بخوابه.




سرما خیلی بی‌رحمه، بی‌رحم‌تر از همه مردم و مسئولایی که هرروز این دسته آدم‌ها رو توی گوشه‌ گوشه این شهر می‌بینن و از کنارشون راحت رد می‌شن. رد می‌شیم از کنار لحظه لحظه‌های آدم‌هایی که سهمی از لحظه‌های زنده بودن و زندگی کردن ندارن.

پسرک میگه چند وقته پیش مامورای شهرداری به دلیل اعتراض همسایه‌ها اومده بودن تا جل و پلاس‌شون رو جمع کنن و ببرن گرمخونه اما اونا حتی حاضر نمی‌شن به گرم‌خونه برن، چون ان‌جا اعضای خانواده‌ها رو از هم جدا می‌کنن، می‌ترسیدن از هم جدا شن و دیگه نتونن هم‌دیگرو پیدا کنن، اونا حتی می‌ترسیدن فردا که قراره دوباره از گرم‌خونه رهاشون کنن یه بی‌خانمان دیگه اومده باشه و همین پستو رو هم از شون بگیره.

نکته جالب اینه که تا امروز فقط مامورای شهرداری برای جمع کردن بساط پهن شده اونا بهشون سرزده بودن و خبری از مسئولان بهزیستی و کمیته امداد برای سرو سامان دادن به این زندگی نیست.

مهدی 20 ساله میگه اگه خودت تونستی شب‌ها یک ساعت بیای همین جا و بدون اینکه کاری کنی، دووم بیاری، اگه حتی تونستی روی این سنگ‌ها یک ساعت بشینی، نه اینکه حتی بخوای بخوابی، مطمئن باش بلند می‌شی و میری...میگه هیچ‌کس جز آدم‌های بدبختی مثل ما نمی‌تونه توی این هوا زنده بمونه...

راز فرار جراح از اتاق عمل هنگام جراحی .........


دادستان ارومیه در دستور ویژه‌ای از پزشکی‌قانونی تهران برای حل معمای پرونده درخواست رسیدگی کرد.

روزنامه ایران: دادستان ارومیه در دستور ویژه‌ای از پزشکی‌قانونی تهران برای حل معمای پرونده درخواست رسیدگی کرد.

پرونده دختر 26 ساله‌ای که سه سال پیش با فرار پزشک جراح از اتاق عمل دچار نقص عضوی هولناک شد، با دستور دادستان ارومیه برای بررسی بیشتر به سازمان پزشکی قانونی کشور ارسال شد.

دادستان ارومیه با ارسال پرونده پزشکی و قضایی این دختر جوان به تهران به‌زودی در مورد دو پزشک متهم این پرونده تصمیم‌گیری خواهد کرد.

یازدهم مهرماه سال 90 بود که پریناز 24 ساله وارد اتاق جراحی یکی از بیمارستان‌های خصوصی ارومیه شد تا طبق معاینات یک جراح عمومی در ارومیه، تحت عمل لاپروسکوپی قرار گیرد و خونریزی روده‌اش را درمان کند، این در حالی است که پزشک معالج در یکی از بیمارستان‌های دولتی به‌صورت تمام وقت مشغول به کار بوده و اجازه جراحی در بیمارستان خصوصی را نداشته است اما به‌دلیل رفاقت و آشنایی با رئیس بیمارستان به صورت غیر قانونی وارد اتاق عمل می شود و دختر جوان را به‌جای عمل لاپروسکوپی زیر تیغ جراحی می‌برد.

 در همین زمان بازرس دانشگاه علوم پزشکی ارومیه به بخش جراحی وارد می‌شود و پزشک جراح که توسط پرستاران از این موضوع مطلع شده بود بیمار خود را با شکم باز روی تخت جراحی رها کرده و پا به فرار گذاشت و پریناز 8 ساعت با همین وضعیت در اتاق جراحی ماند تا رئیس بیمارستان از راه رسید و کار نیمه‌تمام دوست و همکارش را با از بین بردن کامل روده و دوختن شکم پریناز به پایان رساند.

2 سال گذشت


پرونده دختر جوان با تأخیر و طی کردن مسیری نزدیک به سه سال به دست قاضی حبیبی، دادستان ارومیه سپرده شد تا به موضوع به‌صورت ویژه رسیدگی کند و پس از آن پرونده در اختیار کمیسیون پزشکی‌‌قانونی کشور قرار گرفت تا با اعلام نظر درباره این پرونده، دادستان حبیبی رأی قطعی را صادر کند. این در حالی است که دو پزشک متخلف همچنان مشغول به طبابت در ارومیه هستند و هیچ‌گونه برخورد جدی با آنها صورت نگرفته است.

دادستان ارومیه که به‌دلیل شرایط خاص این دختر 26 ساله، خود رسیدگی به این پرونده را در دست دارد در این باره به شوک گفت: این پرونده برای اظهار نظر به هیأت پزشکی‌قانونی تهران ارجاع شده است که به محض وصول نظریه پزشکی قانونی اقدام خواهد شد و در کمتر از یک هفته مورد پیگیری قرار خواهد گرفت.

دادستان حبیبی درباره دو پزشکی که با قصور و سهل‌انگاری خود زندگی‌این دختر را به‌طرزی وحشتناک دگرگون کرده‌اند، گفت: برای یک نفر از این پزشکان قرار تأمینی صادر شده و احتمال دارد با وصول نظر هیأت پزشکی متخصص این قرار صادر شده تغییر کند و افرادی که در این حادثه دخیل بوده‌اند تحت تعقیب قانونی قرار گیرند، به هر روی باید این مطلب را مد نظر داشت که دادستانی جهت احقاق حق به‌صورت جدی پیگیر این موضوع است.

وی درباره به‌طول انجامیدن نزدیک به سه سال این پرونده گفت: دستگاه قضایی در عین حال که تلاش می‌کند از اطاله دادرسی جلوگیری کند به احقاق حق نیز می‌اندیشد و نمی‌توان حساسیت موضوع و دقت لازم را فدای زمان کرد.

سال های سختی

پریناز که به‌دلیل این حادثه همه رؤیاها و آرزوهایش را بر باد رفته می‌داند به شوک گفت: من هر روز و هرثانیه با عوارض این جراحی نادرست دست وپنجه نرم می‌کنم و مدام خونریزی شدید دارم به‌طوری که هیچ پزشکی حاضر به پذیرش من نیست و تنها راه زنده ماندنم داروهایی است که هر ماه باید با پرداخت یک میلیون و 500 هزار تومان تهیه کنم. این امر بار سنگینی را روی دوش خانواده‌ام گذاشته و باید به جز غصه نقص عضو، بار این غم را هم تحمل کنم.

پریناز ادامه داد: علاوه بر آن 25 سانتیمتر نخ بخیه در شکم من باقی مانده که این مسأله هم خیلی اذیتم می‌کند به همین دلیل هم خواسته‌ام از دستگاه قضایی این است که این دو پزشک متخلف به سزای عملشان برسند.

پریناز گفت: در حال حاضر درد زیادی می‌کشم و تنها دارویی که پزشکان برایم تجویز می‌کنند تا دردم کاهش یابد مرفین و آرامبخش‌های قوی است. پزشکان گفته‌اند دیگر هیچ‌گاه نمی‌توانم باردار شوم و نباید اجسام سنگین بلند کنم و حتی نباید هیچ نوزادی را در آغوش بگیرم و تا پایان عمر حسرت مادر شدن و حتی در آغوش گرفتن بچه را به همراه خواهم داشت.

شکایت پزشک متخلف از قربانی

پریناز گفت: چندی پیش یکی از پزشکان متخلف به‌دلیل رسانه‌ای شدن مسأله و شکایت پریناز، از وی در دادسرای ارومیه شکایت کرده و پرونده او هنوز در دادسرا مورد بررسی قرار نگرفته است.

در انتظار نامه پزشکی قانونی


پریناز با بیان این‌که در انتظار صدور نامه پزشکی قانونی و تشکیل دادگاه است، گفت: در تماس‌هایی که با پزشکی قانونی تهران داشتم درباره زمان اعلام بررسی‌ها گفتند روی زمانی در حدود سه ماه حساب کنم که این موضوع بسیار مرا نگران کرده است زیرا اگر قرار باشد سه ماه دیگر در انتظار دریافت نامه پزشکی قانونی باشم و بعد هم تشکیل دادگاه، خیلی دیر می‌شود و با وضعیت وحشتناکی که دارم تا آن زمان امیدی به زنده بودنم نیست.

مسئولان روابط‌عمومی پزشکی قانونی کشور درباره اعلام زمان صدور نامه، جواب روشنی ندادند.

گزارش تکان دهنده از یک کمپ معتادان ........


53 نفر از معتادانی که به شفق آورده شدند اسهال خونی گرفتند و مردند»، «انترن به بچه‌ها می‌گفت اگر برایم برقصید داروی سرماخوردگی می‌گیرید»، «پایم را از خط زرد آن‌طرف‌تر گذاشتم و تا سرحد مرگ با لوله سبز کتک خوردم» و... اینها همه روایت‌های معتادانی است که تجربه رفتن به اردوگاه ترک اعتیاد اجباری «شفق» را از سر گذرانده‌اند.

روزنامه شرق: 53 نفر از معتادانی که به شفق آورده شدند اسهال خونی گرفتند و مردند»، «انترن به بچه‌ها می‌گفت اگر برایم برقصید داروی سرماخوردگی می‌گیرید»، «پایم را از خط زرد آن‌طرف‌تر گذاشتم و تا سرحد مرگ با لوله سبز کتک خوردم» و... اینها همه روایت‌های معتادانی است که تجربه رفتن به اردوگاه ترک اعتیاد اجباری «شفق» را از سر گذرانده‌اند.

روبه‌رویم می‌نشینند و می‌گویند و می‌گویند. شاید برای ساعت‌ها حرف دارند؛ روایت‌های تکان‌دهنده‌ای از شفق، از نگاه و سیستمی که معتاد را شهروند نمی‌داند یا حتی انسان؛ روایت‌هایی آنقدر تکان‌دهنده که گاه مجبورت می‌کند مصاحبه را قطع کنی و بروی قدم بزنی یا چند نفس عمیق بکشی.  اردوگاه اجباری درمان اعتیاد «شفق» یا به قول مسوولان «کمپ شفق» اردوگاهی است که بر اساس اصلاحیه قانون درمان اعتیاد مصوب مجمع‌تشخیص‌مصلحت‌نظام در سال 89 برای درمان معتادان متجاهر یعنی معتادانی که از ظاهرشان می‌توان پی به اعتیادشان برد ایجاد شد.

 قرار بود این اردوگاه زیرنظر شورای هماهنگی مبارزه با موادمخدر ایجاد شود و وزارت بهداشت، ستاد مبارزه با موادمخدر، شهرداری تهران و... در ایجاد و تجهیز و ساماندهی معتادان در این مراکز مشارکت داشته باشند اما هیچ‌کدام از این اتفاق‌ها نیفتاد و در عمل شفق به جایی برای نگهداری معتادان برای مدتی کوتاه بدون رعایت کمترین حقوق انسانی‌شان بدل شد. آنچه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگو‌های ما با معتادانی است که از «شفق» بازگشته‌اند با روایت‌هایی از مرگ، گرسنگی، ضرب‌وشتم و... سیدمحمد 33‌ساله است.

 با موهای جوگندمی، صورتی بسیار لاغر و استخوان‌های بیرون زده. می‌گوید:  «10سال مصرف موادمخدر را داشتم. دوسال است که با مصرف متادون پیشگیری می‌کنم. من با اینکه کارت «متادون» داشتم، توسط گشت شهرداری من را گرفتند. حتی از ما تست گرفته نشد درحالی که قرار بود تست گرفته شود و تحویل «شفق» شدم.»

‌چه زمانی شما را گرفتند؟

 دوماه پیش، 47 روز آنجا بودم. در میدان شوش داشتم می‌آمدم به همین مرکز گذری درمان اعتیاد که پناهگاه ماست. نیروی انتظامی من را دستگیر کرد، کارت «متادون» خود را نشان دادم، مامور گفت بیا برویم آزادت می‌کنیم، مشکلی ندارد. گفتم تست بگیرید من مشکلی ندارم، اما شب تا صبح ما را نگه داشتند و بعد ما را به شفق بردند. من حتی گفتم پول کیت تست اعتیاد را از جیب خودم می‌دهم تا از ما تست بگیرند و اگر موردی نداشتیم ما را آزاد کنند، اما این کار را نکردند. 

من به کمپ رفتم، وقتی برگشتم وزنم چندین‌کیلو اضافه شده بود یا حتی وقتی مواد را مصرف می‌کردم وزنم و ظاهرم خیلی بهتر از زمانی بود که از شفق آزاد شدم. من هر سری که ترک می‌کردم سیستم بدنی‌ام برمی‌گشت وزن و ظاهرم درست می‌شد، اما الان این ظاهر آدمی است که تازه از شفق آزاد شده است. بچه‌ها تعجب می‌کنند به من می‌گویند مصرفت را خیلی بالا بردی؟ من می‌گویم من تازه از «شفق» آمده‌ام دیگر خودتان متوجه شوید چه وضعیت غذایی افتضاحی در آنجا حاکم بود.

‌تعدادتان در «شفق» چقدر بود؟ آیا کف‌خواب هم داشتید؟

سه، چهار روز در هفته، هر اتاق 20، 30 نفر کف‌خواب داشت. در هفته تنها دوروز بچه‌ها روی تخت می‌خوابیدند.

‌«شفق» سوله است؟

یک سوله یک‌تیکه است با 14 اتاق روبه‌روی هم. هر اتاق 50 تخت دارد. کف هر اتاق هم 20، 30 نفر کف‌خواب هستند. هر سه‌نفر دوتا پتو، یکی زیر و یکی رو با وجود سرمای آنجا.

‌وسایل گرمایشی ندارد؟

نه سیستم گرمایشی ندارد، اصلا موتورخانه کار نمی‌کند. من بیرون که آمدم 20، 30هزارتومان هزینه دوا و دکترم شد. بابت سرماخوردگی و آب سرد. اعتراض که می‌کردیم به ما می‌گفتند همینی که هست.

‌یعنی برای استحمام آب گرم نداشتید؟

نه نداشتیم می‌گفتند همینی که هست با آب سرد.

‌آنجا فقط سه وعده غذایی می‌دادند؟ میان‌وعده یا میوه چطور؟

نه اصلا میوه را که باید در خواب می‌دیدیم. تازه بعضی مواقع نان همراه غذا را قطع می‌کردند می‌گفتند نیامده، بعضی مواقع صبحانه چایی تلخ بود و می‌گفتند قند و شکر نیست. وضعیت نظافت هم افتضاح بود. اصلا چیزی به‌نام مایع دستشویی، تاید و شامپو نداشتیم. یادمان رفته بود.

‌آنجا آیا مورد ضرب‌وشتم و تنبیه بدنی هم قرار می‌گرفتید؟

بله.

‌چرا شما را مورد ضرب‌وشتم قرار دادند؟

این کار را می‌کردند که وحشت ایجاد کنند.

پیرمردی برای رفتن به دستشویی مشکل داشت، نمی‌توانست خودش را نگه دارد، سه‌بار تکرار کرد و به‌همین خاطر پیرمرد 70ساله را به‌شدت کتک زدند.

‌وضعیت استحمام و استفاده از سرویس بهداشتی چطور بود؟ آیا تعداد حمام و سرویس بهداشتی کافی بود؟

استحمام و استفاده از سرویس بهداشتی آنجا ساعت داشت؛ مثلا پشت بلندگو اعلام می‌کردند برای 20دقیقه تردد باز است. برای 800نفر پنج تا سرویس بهداشتی و اگر تردد طول می‌کشید با لوله سبز کتک می‌زدند، هرکسی که جا می‌ماند را کتک می‌زدند.

‌چندبار در روز زنگ سرویس بهداشتی را می‌زدند؟

سه‌بار؛ یک‌بار قبل از صبحانه، قبل از ناهار و بعد از شام.

‌آنجا چه تعداد نیرو مستقر بود؟ نیروی انتظامی یا... ؟

آنجا نیروی انتظامی نیست، دست‌اندرکاران خودشان بودند. بعضی‌هایشان خودشان مصرف می‌کردند. خود من دیدم آقای «آ» که مسوول آنجا بود مصرف می‌کرد. من انفرادی بودم، پایپ خودش را نشان داد و چنین آزاری را در دوره ترک به ما می‌دادند.

‌به چه دلیلی شما را به انفرادی بردند؟

برای همون تنبیهی که شده بودم.

‌بازرس‌هایی که می‌آمدند از کدام ارگان‌ها بودند؟

از قوه‌قضاییه و وزارت بهداشت اما بچه‌ها را می‌ترساندند تا حرفی نزنند.

‌آیا آنجا مددکار و پزشک مستقر بود؟


مددکار آقای... بود، که الان چندین‌سال است آنجا مستقر است و پولش را از پیمانکار می‌گرفت و هیچ کاری نمی‌کرد.

‌یعنی خدمات مددکاری به شما ارایه نمی‌شد؟

اصلا، به‌هیچ‌عنوان، من زندان رفتم و تجربه خدمات مددکاری را دارم، اما آنجا چیزی به‌نام مددکاری وجود نداشت.

‌معتادانی که آنجا بودند خانواده‌هایشان در جریان قرار می‌گرفتند؟ ملاقاتی داشتند؟

مسوولان آنجا می‌آمدند و شماره‌ها را جمع‌آوری می‌کردند و می‌گفتند تماس می‌گیریم، اما این کار را نکردند.

‌آنهایی که «اچ‌آی‌وی» مثبت بودند یا هپاتیت‌دار شدند آیا خدمات درمانی دریافت می‌کردند؟

اصلا توجهی نمی‌شد. مثلا کسی بود که مدارک پزشکی داشت و زیرنظر دانشگاه علوم پزشکی بود و دارو می‌گرفت؛ «اچ‌آی‌وی» مثبت و هپاتیتی بود. وقتی گفت مدارکش را پاره کردند. اهمیتی نمی‌دادند.

‌اسهال خونی چطور؟ آیا در مدتی که آنجا بودی کسی مبتلا شده بود؟

آن سالی که اسهال خونی شایع شد، من شفق بودم. 48نفر مردند. اول پنج‌نفر در «شفق» مردند و بعد مابقی را به کمرد انتقال دادند و آنجا مردند. زمان طرح اجلاس سران بود که همه را می‌گرفتند.

‌پس زمان طرح اجلاس هم جمع‌آوری شدی؟

بله.

‌آن‌موقع ظرفیت‌ها چطور بود؟

افتضاح بود، آمار کل تخت «شفق» 450نفر است. هزارو300نفر آمارمان در آن زمان بود یعنی داخل راهرو و دستشویی هم معتادان می‌خوابیدند. هر اتاقی 60 نفر کف‌خواب داشت و همین باعث شد این بیماری شایع شود و یک‌نفر که اسهال خونی داشت باعث شد 53 نفر بمیرند.

‌چرا آنها را به کمرد انتقال دادند؟

چون بازرس می‌آمد و می‌خواستند سروته قضیه را هم بیاورند.

‌تعداد فوت‌شدگان در «شفق» چطور بود؟ آیا زمانی که شفق بودی کسی فوت شد جز ماجرای اسهال خونی؟

بله پیرمردی بود که به‌خاطر آب سرد حمام و اینها، بیمار شد و اهمیتی ندادند و فوت شد و یکی هم بود که سیستم گوارشش مشکل داشت.

‌اینهایی که فوت می‌کنند جنازه‌شان را تحویل خانواده می‌دهند؟

خیر، در ابتدا می‌فرستند پزشکی‌قانونی و برگه فوت صادر می‌کنند. علت فوت را نرسیدن موادمخدر عنوان می‌کنند، در حالی که اصلا ربطی ندارد، چون معتاد پس از سه، چهارروز پاک می‌شود و بعد از 37روز دلیلی ندارد به‌خاطر نرسیدن مواد مخدر بمیرد.

مسوول مرکز گذری می‌گوید ماموران چشم سیروس را ترکانده‌اند. «شفق» هم رفته است. سیروس وارد می‌شود با چشمی به رنگ خون، اطراف چشمش کبود و ورم کرده و زخم است. هول می‌کنم به‌محض دیدنش.

‌می‌پرسم چشمت چه شده است؟

ماموران زدند.

‌نیروی انتظامی؟

آره.

‌برای اینکه می‌خواستند به شفق بروی؟

آره، اجباری است دیگر. می‌گیرند و می‌برند و نگه می‌دارند. ما معتادان مریضیم، عوض اینکه از ما حمایت کنند با ما بدرفتاری می‌کنند.

‌پس چرا نرفتی و اینجایی؟

من را از هشت صبح بردند تا هشت شب. بدون نان و آب و غذا... بعد من را رها کردند، نمی‌دانم چرا. پیرمرد صدایش در نمی‌آید. نگاهم را از زخم هول‌انگیز چشم‌اش می‌دزدم. می‌گوید: همه معتادان را در شفق عقده‌ای کردند.

‌چندبار شفق رفتی؟


دو، سه‌بار.

‌آخرین باری که رفتی کی بود؟

پارسال بود.

‌چه موقع؟

22شهریور. یک‌بار خودم را از ماشین پرت کردم تا به آنجا نروم.

‌آقا سیروس! درباره شفق تعریف می‌کنید؟

شفق جای خوبی است؛ اگر تعداد جمعیتش کم باشد. ظرفیتش 600 نفر است؛ اگر 600 نفر باشیم خوب است اما هزارو800نفر بودیم. شفق در مقابل این تعداد خیلی ضعیف است. نه غذای خوبی می‌دهند و رفتارشان هم با بچه‌ها خوب نیست.

‌‌برای چی؟

 چون پا رو خطی می‌کردند.

‌پا رو خطی یعنی اشتباه؟

آره.

‌پا رو خطی‌هایتان چی بود؟

 مثلا می‌گفتند چرا صدایت کردم، نگاه نکردی. بعد قسم می‌خوردیم می‌گفتیم نشنیدم، ببخشید. اما کتک می‌زدند.

شهروز را صدا می‌زنند. شبیه معتادها نیست. چهره سرحالی دارد و درشت‌اندام است و سیه‌چرده با ته‌ریش و جای چندزخم بر صورتش. کاپشن چریکی به تن دارد. می‌نشیند روی صندلی و شروع می‌کند: «من دو دفعه «شفق» رفتم. 30 اردیبهشت یک‌بار من را گرفتند تا اواسط خرداد و فردای عیدفطر گرفتند و اول برج هشت آزاد شدم.»

‌کجا گرفتند؟

تو خیابان «شوش» می‌آمدم «دی‌ای سی»، در حال راه‌رفتن با دست‌خالی بدون مواد. دومدل دستگیر می‌کنند، یک مدل زیر نظر «ناجا»ست و یک مدل زیرنظر شهرداری است. به دسته اول می‌گویند انفرادی ناجا، چون تک‌تک می‌گیرند و مدل دوم را طرحی شهرداری می‌گویند.

‌درباره وضعیت شفق تعریف می‌کنید؟

آنجا وقتی وارد می‌شوی دکتر «ح نامی» است که او امضا می‌کند باید وارد شوید یا خیر. آقایی هست معروف به رضا موتوری. او گوشی و پول می‌گیرد و خیلی راحت جواب آزمایش اعتیاد را منفی می‌کند.

وقتی مثبت می‌آوری و می‌روید داخل سالنی که تقریبا 200، 300متر است. دو سری که من را گرفتند یکسری 400 نفر بودیم که می‌گفتند طرح توفان یک، یکسری هم 600 نفر بودیم که می‌گفتند طرح توفان 2. همه را می‌ریزند داخل آن سالن. آن سالن دو دستشویی بیشتر ندارد. آب شیرین که به هیچ عنوان وجود ندارد. با دبه 20لیتری آب می‌آورند، با دست باید آب بخوری. 500، 600نفر در آن حالت خماری و درد و ترک فیزیکی، نه آبی هست برای دوش گرفتن و نه آبی برای خوردن. عین گوسفند 600نفر را می‌فرستند وسط و لوله سبز دست گرفته‌اند و کتک می‌زنند.

یکسری ستون وسط سالن است که می‌گویند ستون سخنگو اگر صدایت در بیاید به ستون بسته می‌شوی و اگر درگیر شوی کتک بدی می‌خوری. اگر بگویی که به خانواده‌ام اطلاع بدهید، می‌گویند من زنگ می‌زنم اما باید به خانواده‌ات بگویی که یک شارژ 10هزارتومانی بفرستند. اگر نفرستی دمارت را درمی‌آورند. درباره بچه‌های شهرستان هم به خانواده‌شان می‌گویند به این حساب پول بریزید و ما هوای بچه‌تان را داریم. وقتی طرح فیزیکی تمام شد و خماری را پس دادیم، وارد سالن اصلی شدیم. 15تا دوش حمام است با جمعیت 60نفری هر اتاق. زن و بچه‌دار، پیروجوان فرقی نمی‌کند، همه لخت مادرزاد باید بروند زیر دوش.

 سه دقیقه مهلت حمام است اما خبری از صابون و شامپو و اینها هم نیست. به هیچ عنوان هم آب گرم نمی‌بینی. تابستان و زمستان آب سرد است. هفته‌ای یک‌بار سهمیه حمام داریم، آن هم همان سه دقیقه است. شپش غوغا می‌کند؛ از سروکول مردم بالا می‌رود. مریضی بیداد می‌کند و با هر عنوانی هم که مریض شوید دکتر می‌روید یک قرص سفیدرنگ می‌دهند. برایشان فرقی ندارد. معتادان خیلی راحت می‌میرند جلوی چشم همه. من دوباری که آنجا بودم شاهد مرگ پنج، شش‌نفر بودم.

‌به چه خاطر؟

وقتی شما اعتیاد‌داری بدنت ضعیف است و وضعیت غذایی هم که نزدیک صفر است. صبح یک تکه نان و لواش یک نخود پنیر می‌دهند. ظهر اینقدر برنج است (کف دستش را نشان می‌دهد). خدا سرشاهده من کسی را آنجا دیدم که مقوا خرد کرد داخل سوپش که ته دلش را بگیرد. شب هم اندازه ظرف بستنی کوچک سوپ جو می‌دهند و هر شب هم شام سوپ جو است. بدن معتاد ضعیف است و بیشتر گرسنگی عذاب می‌دهد و آب شیرین هم نیست. روزی یک 20 لیتری آب شیرین می‌آورند و از امروز تا فردا آب نیست. وقتی آب شیرین نیست آب شور می‌خورند و خیلی معذرت می‌خواهم اسهال خونی می‌گیرند و بدن ضعیف است و کسی به داد اینها نمی‌رسد و جان می‌دهند.

‌آنجا پزشک دارد؟

نه، دوتا انترن شیفتی هستند. وقتی مریض می‌شوید 10 تا 20نفر را با هم می‌برند. خداشاهده من به چشم خودم دیدم انترن شربت گلو را داخل نوشابه خانواده قاطی می‌کرد و می‌گفت هرکی برقصد شربت می‌دهم بخورد. بچه‌ها را به رقص واداشت تا تفریح کند. می‌گفت می‌رقصی یا نه؟ بعد بیمار می‌گفت من نمی‌توانم برقصم، مریضم. انترن می‌گفت شربت نمی‌دهم، برو نفر بعد. وقتی هم اعتراض می‌کردیم، می‌گفتند اینجا اردوگاه ترک اجباری است. اما جای دیگر که راجع به «شفق» صحبت می‌شود، می‌گویند نگویید اردوگاه اجباری، بگویید کمپ شفق.

 یک‌روز آقایی را کتک زدند، گفت خدایا چرا به داد ما نمی‌رسی. مسوول آنجا آمد، و گفت ببین شفق خدا ندارد. اصطلاحشان معروف است؛ می‌گفتند آسمان شفق خدا ندارد که شما خدا را صدا می‌کنید. هیچ‌کس به داد ما نمی‌رسید. من خودم دو دفعه رفتم و عین دو دفعه تا بیرون آمدم مصرف کردم چون برایم عقده و کینه شده بود زیرا با میل خودم نرفتم و زوری رفتم با آن بلاهایی که آنجا سر ما آوردند.

از در که بیرون آمدم، بیرون، کشیدم.. بدترین کارها را از معتادان می‌کشیدند؛ از بنایی و نقاشی برای یک نخ سیگار. چون آنجا سهمیه هر نفر یک نخ سیگار بیشتر نیست. آنجا قانونش سه‌ماه و یک‌روز است؛ پول سه ماه و یک روزش را می‌گیرند و بعد ما را زودتر آزاد می‌کردند. یک روز هم بازرسی آمده بود و به کیفیت غذا معترض بود. در جواب گفتند بودجه نداریم، بازرس گفت برای 400نفر برای سه ماه و یک‌روز شهرداری 900میلیون بودجه داده است. چطور این غذا را می‌دهید.

 مسلم پیرمرد است، با چشمانی روشن. شوخ است و پرحرارت حرف می‌زند. می‌گوید: در گرمخانه دستگیر شده است.

‌ می‌گویم درباره وضعیت شفق توضیح دهید؟

می‌گوید: «آنجا از لحاظ آمار و غذا افتضاح است. معتادان از زور گرسنگی زدوبند می‌کردن، سیگار می‌دادند و وعده غذایی هم را می‌گرفتند. ظهر برنج می‌دهند که سیر نمی‌کند و واقعا باید گشنگی کشید. هیچ‌گونه امکاناتی ندارد. امکانات را نمی‌دانم شهرداری باید بدهد یا جای دیگری. آنجا ظرفیتش 600تا تخت است اما بالای هزارو800نفر آنجا ساکن بودیم. شپش بیداد می‌کرد و حمام خوب نداشت. خود من را یک مدت بردند «شفق»، بعد برای طرح پیرمردها بردند کمرد که بهتر بود. پیرمردها را می‌بردند کمپ علی صابر که بعد از مدتی هم رها می‌کردند. در «شفق» احترام نمی‌گذارند مثلا خود من آمدم این‌طرف خط زرد و در حد مرگ کتک خوردم.

‌ خط زرد یعنی چه؟

فرض کن اینجا راهرو است، خط زرد می‌کشیدند وسطش و ما حق نداشتیم آن‌طرفش راه برویم اگر می‌رفتیم کتکمان می‌زدند.

‌ برای چی؟

برای چی ندارد قانونش است.

‌ چند روز شفق بودی؟

دوره من 28روزه بود که 21روزش را شفق بودم و بعد من را برای طرح پیرمردها بردند کمپ علی صابر که فردایش به دستور سردار روزبهانی آزادم کردند.

‌ راجع به «شفق» بیشتر صحبت می‌کنی؟

«شفق» را درکل بگویم ببندی بهتر است.

‌ در مدتی که آنجا بودی شاهد مرگ کسی هم بودی؟

چرا یک‌نفر بود که سکته کرد. یک پیرمردی هم بود که ماند زیرپا، یکدفعه در را باز می‌کردند- آقایان خیلی معذرت می‌خواهم- همه بروند دستشویی همه فرار می‌کردند و روی هم می‌افتادند، دمپایی هم نبود هیچ‌چی نبود که پیرمرد ماند زیر دست‌وپا.

معاون ستاد مبارزه با موادمخدر:

قبول داریم «شفق» استاندارد نیست


فارس: معاون ستاد مبارزه با موادمخدر گفت: مرکز «شفق» در تهران نیز باید فقط مرکز غربالگری می‌شد اما اکنون مرکز نگهداری شده است. اینکه چرا ما در تهران این مشکلات را داریم به‌دلیل پیچیدگی ماهیت خود استان است. ما امسال سه‌میلیاردتومان هزینه کردیم، این بیانگر آن است که استان ویژه‌ای داریم.  او با اشاره به ناتوانی شورای هماهنگی مبارزه با موادمخدر در انجام مهم‌ترین وظیفه قانونی خود یعنی ایجاد هماهنگی بین دستگاه‌ها گفت: انتظار ما از استاندار تهران این است که بر عملکرد دستگاه‌ها نظارت و آیین‌نامه ماده16 را اجرایی کند.

این اتفاق در سایر استان‌ها در حال انجام است اما هجمه اعتیاد در تهران باعث بروز مشکلاتی می‌شود در حالی که با کمی مداخله جدی می‌توانیم این بحران‌ها را حل کنیم. وی اذعان کرد: شورای هماهنگی مبارزه با موادمخدر تهران نتوانسته از ظرفیت قانونی برای سرخط‌کردن دستگاه‌ها استفاده کند اما علت دیگر موضع انفعالی دانشگاه‌های علوم‌پزشکی استان تهران است. دین‌پرست گفت: من از دانشگاه‌های علوم‌پزشکی ایران، تهران و شهیدبهشتی گلایه‌مند هستم که چرا به وظایف قانونی خود عمل نمی‌کنند اما زمانی که از آنها علت را جویا می‌شویم می‌گویند نامه‌نگاری‌های زیادی کرده‌اند و باید مرکز شفق بسته شود.

انتظار من از دانشگاه‌ها این نیست بلکه باید طبق مفاد آیین‌نامه ابلاغی ستاد هرگونه اقدام خارج از چارچوب را به‌منزله مداخله غیرمجاز در امور پزشکی بدانند و نسبت به هرکسی که به این قانون تخطی می‌کند اعلام جرم کنند. این آقایان به مراکز ماده16 نیامدند و این اتفاق افتاد. وی گفت: بخشی از مواردی را که گفته‌اند قبول داریم اما بارها با مسوولان دانشگاه علوم‌پزشکی و معاونان درمان وزارت بهداشت جلسه داشتیم و حتی در حضور وزیر کشور و استاندار اعلام کرده‌ایم که حاضریم همه هزینه‌های مورد نیاز برای استانداردکردن مرکز «شفق» را بدهیم اما آنقدر رفتارهای کودکانه در سطح این مسوولان وجود دارد چه در شورا و چه در دانشگاه‌ها که حاضر نیستند از این فرصت طلایی استفاده کنند و آنها فقط از دور نشسته و می‌گویند این مرکز استاندارد نیست.

 معاون ستاد مبارزه با موادمخدر ادامه داد: ما هم قبول داریم که این مرکز ایراداتی دارد اما به‌عنوان ستاد آمادگی تخصیص اعتبار را داده‌ایم چرا این حرف‌ها را می‌زنند آیا شفق واقعا قابلیت استانداردسازی را ندارد، اگر ندارد اعلام کنند تا آن را ببندیم. بنابراین ناتوانی شورای هماهنگی و سکوت غیرمسوولانه دانشگاه‌های علوم‌پزشکی در تهران نتیجه‌اش وضعیت اکنون شفق شد. وی افزود: نگهداری معتادان را تحت هر شرایطی انجام می‌دهم اما همه اینها برخلاف قانون و سیاست‌های موردنظر ستاد است.

 همیشه نگرانی ما این بوده که وجه انتظامی بر درمان پیشی بگیرد اما در تهران این اتفاق افتاد و در این آشفته‌بازار، دانشگاه‌های علوم‌پزشکی وارد عمل نشدند و اوضاع را اصلاح نکردند.  معاون درمان ستاد مبارزه با موادمخدر در ادامه تاکید کرد: دلیل دیگر مشکلات «شفق» ناهماهنگی در شهرداری است. متاسفانه شهرداری تهران کم‌کم نقش کمرنگ خود را در حوزه اعتیاد بیرنگ‌ کرده است. ما در حال حاضر ماهانه 400‌میلیون‌تومان فقط هزینه نگهداری معتادان در تهران را می‌دهیم.

افشاگری تکان دهنده کاپیتان مس ..........


من فرزند یک کارگر شرافتمند بودم و هیچوقت نخواستم وارد ناپاکی های فوتبال شوم اما هنوز روح من آزرده است .آیا برای پوشیدن پیراهن تیم ملی باید پول بدهم

سایت گل: کاپیتان مس این روزها استرس زیادی برای نتایج تیمش دارد. او که یکی از بازیکنان ثابت همیشه مس است در بازی با تراکتور تمرکز لازم را نداشت و در بعضی از لحظه‌های بازی نتوانست آنطور که باید و شاید خوب کار کند. اگرچه فرزاد حسین‌خانی برای مس بازی‌های خوبی انجام داده است.

کاپیتان محبوب شهر کرمان پس از بازی با تراکتور که تیمش در دقیقه آخر وقت اضافه 3 امتیاز شیرین را با یک امتیاز عوض کرد. در مصاحبه با سایت گل حرف های جالبی می‌زند. او که عادت ندارد زیاد با مطبوعات و رسانه‌ها صحبت کند اما این‌بار حرف‌های جذابی می‌زند. مصاحبه تکان‌دهنده خبرنگار سایت گل با فرزاد حسین‌خانی را بخوانید.

از بازی با مس و تراکتور بگو؟

ما در این بازی خیلی خوب کار کردیم و در اکثر لحظه‌های بازی از حریفمان سرتر بودیم. با نهایت احترامی که برای تراکتور و مجید جلالی و هودارانش قائل هستم اما آنها در مقابل ما حرفی برای گفتن نداشتن و فقط به بازی مستقیم رو آورده بودند و به قول معروف با بکش زیرش می‌خواستند به گل برسند و متاسفانه این اتفاق هم افتاد آن هم در یک دقیقه بعد از وقت قانونی و وقت اضافه. ما در دقیقه 95 گل خوردیم و این در حالی است که 4 دقیقه بیشتر وقت تلف شده اعلام نشده بود. به هر حال این فوتبال است و یک  امتیاز هم به ما کمک کرد تا با توجه به نتایج سایر تیم‌ها یک پله در جدول صعود کنیم اما واقعا خیلی حیف شد که نتوانستیم 3 امتیاز شیرین را به دست آوریم.

از شرایط خودت راضی هستی؟

راستش را بخواهید من فصل پراسترسی را پشت سر می‌گذارم و شرایط سختی را تجربه می‌ کنم. من از 78 در مس مشغول به فعالیت هستم و به تیم شهرم خدمت می‌کنم. اما این یکی از سخت‌ترین سال‌های فوتبالم هست. من با مس بالا و پایین را تجربه کردم اما این فصل ما چوب اشتباهات خودمان را می‌خوریم. برای من موفقیت مس و شادی مردم کرمان از هر چیز  مهمتر است و آن را فدای هیچ چیزی نمی‌کنم. در بازی با تراکتور هم من شاید تمرکز لازم را نداشتم و با توجه به این در پست غیرتخصصی خودم بازی می‌کردم آن بازدهی لازم را نداشتم و از خودم آنطور و شاید راضی نبودم. من همیشه در جلوی دفاع به عنوان هافبک دفاعی بازی کردم اما حالا کار به عنوان هافبک نفوذی کم سخت است برایم اگرچه پرویز مظلومی دستش خالی است و وظیفه من هست که تمام تلاشم را بکنم و به تیم کمک کنم.

فکر می‌کنی مس در لیگ بماند؟

مس باید در لیگ بماند چرا که مس یکی از حرفه‌ترین باشگاه‌های ایران است و پایگاه خیلی از فوتبالیست‌ها در سرتاسر ایران است. باشگاه مس همیشه پول خوب داده و به کیفیت فوتبال ایران کمک کرده است. واقعا حیف است که مس بخواهد در لیگ حضور نداشته باشد با توجه به این پتانسیل بالایی که دارد و با توجه به اینکه همیشه فوتبالیست‌های زیادی هم دوست داشتند به اینجا بیایند چرا که مس شرایط خوبی را برای یک فوتبالیست ایجاد می‌کند. امیدوارم مردم دعا کنند و حتی خود اهالی فوتبال که مس در لیگ بماند و ما هم همگی می‌جنگیم تا با کمک خدا و حمایت مردم این تیم را در لیگ نگه داریم.

شما با تساوی مقابل تراکتور از قعرجدول جدا شدید؟

بله این هم لطف خدا بود اما من فکر می‌کنم کار سختی داریم و باید تلاش کنیم تا با کسب امتیازات لازم ماندن خودمان را در لیگ حتمی کنیم.

تو یکی از بازیکنان باتجربه لیگ هستی و شاید حق‌ات بود در مقطعی هم به تیم ملی دعوت شوی؟

من در فوتبال به همه چی رسیده‌ام. اما دل پری از ناگفته‌ها دارم من سال قبل بعد از بازی با پرسپولیس که خیلی خوب کار کردم و توانستیم آن را بازی را 2 – یک ببریم و من بازی خوبی از خودم به نمایش گذاشتم در آن مقطع مس هم نتایج خوبی گرفته بود و طبیعی بود که این اتفاق بیافتد و من به تیم ملی دعوت شوم. من بعد از آن بازی به دلیل اینکه مدیریت وقت باشگاه برخلاف اصول و به ضرر منافع باشگاه پیش می‌رفت به حالت قهر اردو را ترک کردم و بعد از آن بازی به تمرین نرفتم. اما بعد از آن آقای قاسمپور با من تماس گرفت و از من خواست تا به تمرینات بازگردم اما اتفاق مهم این مکالمه این بود که ایشان به من گفت آقای امید نمازی با من تماس گرفته و از من آمار تو را گرفته و گفته که فرزاد به تیم ملی دعوت می‌شود و بهتر است تو هم به تمرین برگردی. من هم به آقای قاسمپور گفتم من به خاطر مردم شهرم و تیم شهرم به تمرینات بازمی‌گردم وآرزو دارم که پیراهن مقدس  تیم ملی را برتن کنم.

بعد از آنکه من به تمرینات تیم برگشتم بعد از یک روز یک نفر با من تماس گرفت و گفت اگر دوست داری در تیم ملی حضور داشته باشی باید مبلغ 15 میلیون پول بدهی. من به او گفتم که اگر خواستم باشما تماس می‌گیرم. اما هنوز یک روز نگذشته بود که یکی دیگر هم با تماس گرفت و گفت اگر می‌خواهی در تیم ملی حضور داشته باشی من هماهنگ کرده‌ام تا به تیم ملی دعوت شوی اما هزینه دارد و باید هزینه آن را بپردازی. به او هم گفتم اگر خواستم با شما تماس می‌گیرم و هر دو موبایل‌های خودم را خاموش کردم و فردایش سر تمرین به آقای قاسمپور گفتم این اتفاق  برای من افتاده من در دوستی و رفاقت همه کار می‌کنم اما در زندگی‌ام به کسی باج  نداده و نمی‌دهم حتی برای پوشیدن تیم ملی .... آقای قاسمپور هم گفت من در زندگی‌ام به هیچ کس باج نداده‌ام به همین دلیل همیشه سرم را بالا نگه می‌دارم تو هم همین‌ کار را انجام بده و به هیچ چیز دیگری فکر نکن…من همیشه به این فکر می کنم که آنها چه کسانی بودند که پیراهن تیم ملی را می فروختند؟

شما باید در این زمینه شفاف تر حرف بزنی

من آبروی آدم ها را نمی برم اما اگر خواستند در خدمت فدراسیون هستم . به هرحال  من در فوتبال به خواسته‌هایم رسیده‌ام و هیچ وقت گذشته‌ام را فراموش نمی‌کنم. من فرزند یک کارگر شرافتمند بودم و به این مرحله از زندگی رسیدم، همیشه به مطبوعات و رسانه‌ها احترام گذاشتم اما اگر دیده باشید می‌دانید من زیاد اهل مصاحبه نیستم و هیچ وقت اهل مطرح کردن خودم نبودم. من با شرافت زندگی کرده‌ام و سعی می‌کنم با شرافت هم زندگی کردن را ادامه دهم، شاید فوتبال کثیف باشد اما من آن را کثیف‌تر نمی‌کنم.

صحبت‌های تو خیلی تکان‌دهنده است و شاید پرده از یک جنجال و رسوایی بزرگ در فوتبال بردارد. آیا تا آخر خط پای صحبت‌هایت هستی؟

من جز خدا از هیچ کس نمی‌ترسم. من حقیقت را می‌گویم حتی اگر به ضررم باشد، فوتبال بخشی از زندگی است و من سعی کردم در تمامی زوایای زندگی‌ام با صداقت و شرافت زندگی کنم به کسی باج ندهم و زیر بار حرف زور نروم. من خداوند را در کنار خودم احساس می‌کنم و جز نیاز به خدا به هیچ چیز دیگری نیاز ندارم. من تا آخرش پای حرفم هستم و خوشحال هم می‌شوم اگر عده‌ای این فوتبال را به لجن می‌کشند چهره واقعی‌شان مشخص شود و در هر کجا که بخواهند این حرف‌ها را می‌زنم.

حتی در برنامه 90 و در مقابل عادل فردوسی‌پور حاضر این حرف‌ها را تکرار کنی چون او هم دوست دارد به پاکی فوتبال کمک کند؟

بله، اگر لازم باشد در برنامه 90 هم این حرف‌ها را می‌زنم و خوشحالم می‌شوم عادل برای زدودن ناپاکی‌های فوتبال بجنگد.

ابلهانه ترین راه اعتراض!

 

او می گوید ابتدا پیدا کردن غذا از سطل زباله کمی حال بهم زن بود اما پس از مدتی مشاهده کردم این غذاها کاملا سالم هستند و مردم در کمال ناباوری آن ها را دور ریخته اند. برخی از این غذاها ارزشی بیش از 200 دلار دارند ولی او حتی یک دلار هم برای آن نمی پردازد.

 

باشگاه خبرنگاران: اسرف در سنت اسلامی و در تمام ادیان دنیا امری نکوهش شده است و هیچگاه خداوند اسراف را تایید نکرده است و در تمامی کتاب های الهی نیز می توان نشانه هایی از حرام بودن این عمل مشاهده کرد.

"راب گرین فیلد" جوانی است که حرکت جالبی را آغاز کرده است و قصد دارد با انجام یک سسله کار عجیب میزان اسراف را به مردم آمریکا نشان دهد. این جوان از سن دیگو حرکت خود را آغاز کرده است وقصد دارد سفری به دور آمریکا داشته باشد اما این سفر یک نکته جالب دارد.

"راب" 27 ساله در طول سفر تنها از سطل آشغال ها تغذیه می کند و فقط غذاهایی را خواهد خورد که مردم به اشتباه دور ریخته اند و به نوعی با اسراف مواد غذایی شده اند. این جوان گفته است من توانایی پرداخت برای بهترین غذاها را دارم اما این حرکت اعتراضی به اسراف آمریکایی ها خواهد بود.

او می گوید ابتدا پیدا کردن غذا از سطل زباله کمی حال بهم زن بود اما پس از مدتی مشاهده کردم این غذاها کاملا سالم هستند و مردم در کمال ناباوری آن ها را دور ریخته اند. برخی از این غذاها ارزشی بیش از 200 دلار دارند ولی او حتی یک دلار هم برای آن نمی پردازد.

او سفر خود را بسیار مغذی و پر از ویتامین می داند و البته امیدار است این حرکت او بخشی از مردم اسراف کار را متنبه کند. او می گوید این کار من نشان نمی دهد که همه باید از سطل زباله تغذیه کنند بلکه نشان می دهد دور ریختن غذاهای سالم کاری بسیار بد و ناپسند است.


اگر شما پرنده بودید دنیا را از بالا اینطور میدید.......

 


earth-from-above-32


1. Barcelona

birds-eye-view-aerial-photography-1


2. Central Park, New York City

birds-eye-view-aerial-photography-2


3. Maze at Longleat, England

birds-eye-view-aerial-photography-4


4. Mexico City

birds-eye-view-aerial-photography-5


5. Venice

birds-eye-view-aerial-photography-6


6. Amsterdam

birds-eye-view-aerial-photography-7


7. Giza Pyramids, Egypt

birds-eye-view-aerial-photography-25


8. Niagara Falls, U.S.A.

birds-eye-view-aerial-photography-8


10. Chicago

birds-eye-view-aerial-photography-10


11. Tulip Fields, The Netherlands

birds-eye-view-aerial-photography-11


12. Bern

birds-eye-view-aerial-photography-12

 

13. Mangroves in New Caledonia

birds-eye-view-aerial-photography-13


14. Dubai

birds-eye-view-aerial-photography-3


15. Dubrovnik

birds-eye-view-aerial-photography-14


9. Namib Desert, Namibia

birds-eye-view-aerial-photography-9


16. Paris

birds-eye-view-aerial-photography-15


17. Meskendir Valley, Turkey

birds-eye-view-aerial-photography-16


18. Shanghai

birds-eye-view-aerial-photography-17


19. Cape Town

birds-eye-view-aerial-photography-18


20. Moscow

birds-eye-view-aerial-photography-19


21. Athens

birds-eye-view-aerial-photography-20


22. Vancouver

birds-eye-view-aerial-photography-21


23. Male, Maldives

birds-eye-view-aerial-photography-22

 

24. Seattle

birds-eye-view-aerial-photography-23


25. Vatican City

birds-eye-view-aerial-photography-31


26. Bac Son Valley, Vietnam

birds-eye-view-aerial-photography-26


27. Marina Bay, Dubai

birds-eye-view-aerial-photography-27


28. Rio de Janeiro

birds-eye-view-aerial-photography-28


29. Terraced Rice Fields, China

birds-eye-view-aerial-photography-29


30. A Lake in Pomerania, Poland

birds-eye-view-aerial-photography-30