سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راه کمال

صفحه خانگی پارسی یار درباره

بدشانسی یعنی.........

بدشانسی یعنی

با دلارام و دوستاش رفتیم درکه , عصری برگشتم خونه خسته , تا اومدم تو دیدم بابام عصبی , گفت مگه تو قرار نبود ساعت 2 بری دنبال خواهرت بیاریش خونه بعدم ماشین و بیاری در مغازه به من تحویل بدی؟

تازه یادم افتاد, گفتم بابا نفهمیدی چی شد که , از بیمارستان بم زنگ زدن گفتن یه آقایی تصادف کرده , شماره شما تو لیستش هست, رفتم دیدم حامد بدجور تصادف کرده و داشتن میبردنش اتاق عمل

مامانم گفت طفلی , به بابا مامانش گفتی ؟

گفتم نه بابا اصلا موندم چطور بگم

بابام گفت حامد , همون رفیقت که باباش دبیر بود , گفتم آره, گفت همون که دانشگاه خودتون معماری میخونه, گفتم آره, گفت همون که قد بلندی داشت و چشمای روشن, گفتم آره

گفت همون که قرار بود امروز بیاد اتو کد یادت بده الان نیم ساعته تو اتاقت منتظرته ؟