سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راه کمال

صفحه خانگی پارسی یار درباره

ابایزید اغلب به حج پیاده رفتی.

ابایزید اغلب به حج پیاده رفتی.هفتاد حج کرده بود.روزی دید که خلق در راه حج،از بهر آب،سخت در مانده اند و هلاک می شوند.سگی دید نزدیک آن چاهِ آب که حاجیان بر سر آن چاه انبوه شده بودند و مضایقه می کردند.آن سگ در ابایزید نظر میکرد.
الهام آمد که:برای این سگ آب حاصل کن.
منادا کردند: که می خَرد حجّی مبرورِ مقبول به شربتی آب؟
هیچ کس التفات نکرد.
بر می افزودند: پنج حجّ پیاده مقبول...و شش و هفت_تا به هفتاد حج رسید.
یکی آواز داد که: من بدهم.
در خاطر ابایزید گذشت که: زهی من!که جهت سگی هفتاد حجّ پیاده به شربت آب فروختم
چون آب را در تغار کرد و پیش سگ نهاد،سگ روی بگردانید.
ابایزید در روی افتاد و توبه کرد.
ندا آمد که: چندین با خود می گویی این کردم و آن کردم جهت حق! می بینی که سگی قبول نمی کند.
فریاد برآورد که:توبه کردم،دگر نیندیشم.
در حال سگ سر در آب نهاد و خوردن گرفت.