سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راه کمال

صفحه خانگی پارسی یار درباره

کاج و آدم برفی .........

کاج و آدم برفی

شب سال نو بود ! چند روزی بود که بچه ها آدم برفی پشت پنجره را که ساخته بودند فراموش کرده و با اشتیاق تمام آخرین تزیینات درخت کاج را انجام می دادند , و او با چشمهای ذغالی شاهد شادی بچه ها بود .

کار بچه ها به اتمام رسید ! و هرکدام خسته با آرزوهایشان در شب نوئل به خواب رفتند ! کاج زیبا و بلند ! سبزو خرم بانوارها و چراغهای رنگی با زنگهای کوچک و ستاره بزرگ طلایی و نقره ای به مانند تاج پادشاهی برسرش می درخشید .
به بیرون پنجره نگاهی انداخت و به آدم برفی تبسمی کرد و گفت : توی این چند روز بامجادلات و اختلاف نظر فراوان قهر ها و آشتی های کودکانه بر سر تزیین من بالاخره خوابشان برد !

آدم برفی گفت : من سالهای زیادی است در چرخه حیات زمین با محو شدن و بارش شاهد اعمال انسانها هستم ! دنیا برای آنها محل بازی است ! تا کودک هستند ! می آموزند جدل و قهروآشتی کودکانه را ! وقتی بزرگ میشوند می آموزانند به کودکان خود که چگونه مظاهردنیا را تغییر دهند به آنگونه که می خواهند ! به مانند ساختن من و تزیین تو ! درکی کمتر از آن دارند که من و تو در کمال آفریده شده ایم , زیبایی و جلوه تو در طبیعت است ومن هم آب هستم و بی شکل برای حیات ! حتی مرا هم به شکل خود می سازند ! و همیشه در صلح به جنگ و در جنگ به صلح می اندیشند ! می سازند ! خراب می کنند ! فراموش می کنند ! وغافل از درس های عظیم خلقت ! به امید فردا و شروعی دیگر به خواب می روند!

کاج که نگران شده بود گفت : درست می گویی ! در این چند روز از وجد و شوق آنها از خود غافل شدم ! من در خاک ریشه داشتم ! مرا بریده اند و تزیینم کرده اند ! چقدر احساس تشنگی می کنم ! انسانها چه بی رحمند !

به ناگاه ! اشک از چشمان آدم برفی جاری شد ! با بغض گفت :

من آب باشم و تو تشنه ! کنار هم ! و فقط یک پنجره و یک قاب با هم فاصله داریم !

کاج گفت مرا ببخش ای عزیز ! حال می فهمم تو حیات بودی در وجود من ! و من مغرور غافل از وجود خود ! که من و تویی نیست .

آدم برفی گفت ! نه ! شرمنده از خودم ! با وجود آب بودنم تشنگان بسیاردیده ام و مانند حال کاری از دستم برنیامد ! و دیده ام در چرخه این دنیا انسانهایی که وجود و حیاتشان در آب نبوده ! ودیده ام رحم و بی رحمی وعهد و بی عهدی را !

کاج پرسید چگونه ؟ مگر انسانها باهم فرق دارند ؟ آدم برفی گفت به قاب پشت سرت بنگر این تصویر شام آخر عیسی (ع) است ! در آن عهدی بسته شد ! با سمبل خون مسیح ! یکنفر عهد شکست ! و مسیح به دارآسمان رفت !

چند روز گذشت و بچه ها با هدایای عیدشان در حیاط به بازی مشغول بودند. روی بازمانده برفهای پای پنجره دوذغال مانده بود و شال سرخ رنگی به مانند جویی از خون و کاجی خشکیده !

و کسی نفهمید علت آب شدن آدم برفی و خمیده شدن قد کاج ! و عاشقی آن شب کاج و آدم برفی را در آن شام آخر !


زمستان 87 جوشقانی