سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راه کمال

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دوباره دقت می کند. ماشین نیست! پژو پارس نوک مدادی نیست. زانوهایش

 

با چشمهای پف کرده از مسجد بیرون می آید. عزاداری ماه محرم بوده و شب را حسابی اشک ریخته است. احساس سبکی بعد از گریه، مثل حس نشئگی، برایش خوشایند است. سراغ ماشینش که می رود، جا می خورد. دوباره دقت می کند. ماشین نیست! پژو پارس نوک مدادی نیست. زانوهایش خالی می شود. درست مثل وقتی که یک خطر ناگهانی پیش می آید و بلا فاصله دفع می شود و چند لحظه ی بعد، زانو های آدم از گیر می روند. آن همه گریه کرده و در عوض

ماشینش نیست! قبل از مسجد رفتن ماشینش را به امام حسین سپرده بود:" قربونش برم آقا رو.خودش مواظبشه"
به همین خاطر امام حسین را نکوهش می کند. با خودش می گوید " چطور؟ من برات گریه کردم، من برای تو اومده بودم مسجد، امام حسین." احساس می کند که مظلوم واقع شده و نباید آنقدر ها هم کار را دست امام حسین میداده.
- ماشینم! ماشینم!
چند نفر جمع می شوند، موبایلش مرتب زنگ می خورد ولی او حواسش نیست. فقط یاد ماشین که می افتد دلش می ریزد.
چند دقیقه ی بعد، زنش نفس زنان از راه می رسد: " چرا موبایلتو جواب نمیدی؟"
- " ماشینمو بردن زن، اینم از روضه اومدنمون"
+" دو ساعته احمد داره بهت زنگ میزنه خب. دید بعد روضه شلوغ میشه ماشینو برد بیرون. توی ماشین بیرون پارکینگ منتظرته. زود بیا"
چند نفری که دور مرد جمع شده بودند بی هیچ صحبتی می روند. دنیا را به مرد مظلوم داده اند. به سمت خروجی پارکینگ می دود و با خودش می گوید" قربونت برم آقا. میدونستم گریه هام از جیبم نرفته و ماشینم هیچیش نمیشه" ایمان از دست رفته اش ده برابر شده و به قلبش بر می گردد.
مرد جوانی که شاهد ماجرا بوده با خود می گوید" خوب شد زود پیدا شد و گرنه فردا شب برای مظلومیت شمر و ظلم امام حسین اشک می ریختی. امام حسین خوب میدونه که نمیشه سر به سر ایمان خیلی ها گذاشت. اگه تو یه اسب داشتی و امام حسین ازت می گرفتتش هم همینقدر زانوهات شل می شدن. حالا هی بگو مظلوم حسینم، مظلوم حسینم..."