سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راه کمال

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دغل بازان گامایی و الاغ فرض کردن سایرین ......!!!!؟؟؟

روزی روزگاری 4 تا دوست ناجنس باهم دیگه خواستند کاری بکنند تا از ناآگاهی مردم جامعه برای پولدار شدن خودشان سو استفاده کنند و یه شرکت تو انگلستان ثبت کردند و سایتی براش بالا آوردند . بعد از 2 سال 3 تا از 4 تا دوست از کار کنار کشیدن و کسی که صاحب ایده و صاحب ثبت شرکت بود سایت را همراه اطلاعات داخلش به نفر چهاره فروخت و کلا کنار کشید 

نفر چهارم برای خودش اسم مستعار فواد رو انتخاب کرد و به هرکسی وارد سایت می شد اعلام کرد که اونا هم اسمای مستعار انتخاب کنند ، دلیلش هم این بود که از اول می دونست که کارش غیر قانونی است و روزی که می خواهد کل پولا رو بالا بکشه و بره کسی اون رو به اسم واقعیش نشناسه بعد دوستش رو وارد کرد که اونم شد کامران کیان اونم دوستش رو وارد کرد که شد کسری و بعد از اون 

ماهان

مهرداد

ستایش

آوا 

و غیره بدنیا آمدند . سیستم هلک و هلک کار کرد و کار کرد تا رسید به مرز 2 سالگیش و تعداد کسانی که مال / آبرو باخته سیستم شدند تا 12000 تن رشد کرد که به یکباره سیستم دچار اولین بحران شد 

نیرو انتظامی اونا رو دستگیر کرد که بخاطر نبود ادله اثبات دعوی با سپردن وثیقه آزاد شدن 

بعد از اون برای اینکه دوباره این اتفاق نیوفته شروع به رعایت کردن موارد امنیتی کردند تا اینکه در سال 1390 یه بنده خدایی توسط ایمیلی از وجود این سیستم باخبر شد . این بنده خدا بعد از 5 ماه از اولین مطلبش در مورد گاما شروع به تحقیقات گسترده کرد و با افشا گری های متعددش باعث ایجاد ریزش های فراوان در سیستم کلاهبرداری گاما شد و کار بجایی رسید که در حینی که سران گاما آماده رفتن به خارج از کشور می شدند با همت والای دولت در تاریخ 1391/03/31 اعضای اصلی این شبکه دستگیر شدند اما قصه به پایان نرسید 

سر شاخه های میانی که بازنده های اصلی این جریانات هستند با تشکیل جلسات متعدد به اعضای سازمانشان به دروغ اعلام کردند که سایت در حال به روز رسانی است و 26 ماه میلادی جون بالا می آید ف نیومد اعلام شد اول مرداد که نشد 

اعلام کردند 20 مرداد نشد 

برای اینکه بیش از این خجالت زده نشوند اعلام کردند که نیمه آگوست نشد 

و به عنوان تیر آخر اعلام کردند منظورشون نیمه دوم آگوست بوده که امروز که این مطلب را می نویسم 18 آگوست می باشد و تنها 13 روز دیگر باقی مانده است 

این افراد خوش خیال بر این باور هستند که فواد آزاد می شود و سایت را بالا می آورد و دوباره می توانند کار کنند اما نمی دانند که همچنین امری حتی با آزاد شدن کلیه اعضای گاما امری غیر ممکن است .چرا که :

1. دیگر دیتا بیسی از سایت گاما وجود ندارد چراکه اگر بود تا الان 59 بار سایت بالا آمده بود 


 

2. می گویند که دیتا بیس دست نمینده شرکت فواد بوده و بخاطر اینکه زندانه شرکت نتوانسته از  back up  استفاده کند که اگر چنین هم درنظر بگیریم این سوال پیش می آید که این دیگه چه شرکت انگلیسی می باشد که مدیریتش رو نماینده ایرانیش انجام میدهد نه بنجامین مور مدیر شرکت . واقعیت از این قرار است که فواد خود رئیس شرکت است 


 

3. اموالی برای پشتیبانی سود ها ندارند که با توجه به اینکه مقدار سرمایه گذاری در گاما بیش از 30 میلیارد بوده و در حال حاضر 2 ماه از زمان پایین آمدن سایت گذشته است . قبل از پایین آمدن کلی از پول ها را پس نداده بود و تنها سود کسانی از طرف مدیر سایت نقد می شد که افراد بالاسری این افراد آنها را تایید میکردند و عنوان می داشتند که 6 ماه نقد کنید تا به سایت ایمان بیاورند و کار کنند .عده بی شماری از دوستان خود شاهد بودند که وقتی اعلام کردند که نمی خواهند دیگر کار کنند چه وصله های ناجور و ناگواری به آنها زده  شد و به هر دلیلی جایگاه آنها مسدود گردید 


 

حال دلایل این افراد را برای حمایت از دروغ بالا آمدن سایت بدانیم :

1. اگر این دغلبازان پذیرند که سایت دروغ بوده و کلا کار تمام شده که می ترسند که افراد سازمانشان از آنها شکایت کنند و اینا پول دادن سرمایه مردم را ندارند 

2. امیدوارند که این اتفاق هم مانند سنوات گذشته باشد اما غفل از آنکه این خانه اون خانه نیست . اون موقع اعضای میانی سازمانتون دستگیر شده بودند و این دفعه خود صاحب شرکت و سایت 

چرا با وجود این همه دلیل محرز باز هم اصرار دارند که شرکتی وجود دارد و سایتی بالا می آید :

جواب این سوال ریشه درحماقت بشریت دارد که در اکثر مردم جامعه چه در ایران چه درخارج از کشور مشهود می باشد که برای درک و فهم این قضیه توجه شما را به داستان زیر جلب می کنم 

زن و شوهرى بودند که دو پسر و دو دختر داشتند. دخترها ازدواج کرده بودند. پسر بزرگ‌تر هم زن گرفته بود و پیش پدر و مادرش زندگى مى‌کرد. قباد که پسر کوچکتر بود، زن نگرفته بود. همه? افراد خانواده به‌جز قباد آدم‌هاى ساده لوحى بودند. روزى مادر قباد به او سفارش کرد که زن بگیرد و آنقدر اصرار ورزید تا قبال قبول کرد. مادر هم رفت و دختر خوب‌روئى براى قباد خواستگارى کرد و آنها زن و شوهر شدند. و زندگى خود را در خانه? پدر قباد شروع کردند.

روزى از روزها یک کاسه? چینى از دست زن قباد افتاد و شکست. او که شنیده بود اگر تازه عروس در ماه اول ازدواجش ظرفى را بشکند، شوهرش او را دوست نخواهد داشت، ترسید. وقتى که ظرف چینى شکست، اتفاقاً بزشان شروع کرد به مع‌مع کردن. زن قباد که ساده‌لوح بود پنداشت بز فهمیده او کاسه? چینى را شکسته است و مى‌خواهد همه را خبر کند رفت و به بز گفت: اگر سر و صدا نکنى و به کسى نگوئى که من ظرف را شکسته‌ام، هرچه زیورآلات دارم، به تو مى‌دهم. بعد رفت و هرچه زیورآلات داشت آورد و به گوش و دست بز آویزان کرد. اتفاقاً بز ساکت شد. وقتى مادر قباد آمد و بز را در آن شکل دید علت را پرسید. زن قباد ماجرا را گفت. مادر هم به بز سفارش کرد که به کسى نگوید و بعد رفت لباس‌هاى خود را آورد و تن بز کرد. پدر قباد هم کفش‌هاى چرمى خود را پاى بزد کرد. برادر قباد هم پس از شنیدن ماجرا رفت و دستارش را روى سر بز گذاشت تا بز به قباد حرفى نزند. وقتى قباد آمد و بز را در آن شکل دید فریاد زد چه خبر شده؟ هیچ‌کس جوابى نداد. در این موقع بز شروع کرد به مع‌مع کردن. مادر قباد گریه‌کنان گفت که حرف این بز را باور نکن. وقتى قباد ماجرا را فهمید گفت: من دیگر نمى‌توانم با آدم‌هاى ساده‌لوحى مثل شما زندگى کنم. از آن خانه رفت تا در شهر دیگرى زندگى کند.

رفت و رفت تا به شهرى رسید. کنار دیوارى خسته و گرسنه نشست. در این موقع زنى از یک خانه بیرون آمد و به قباد گفت: تو باید گرسنه باشی. مى‌خواهى برایت غذا بیاورم؟ قباد گفت: آری. زن رفت و کاسه‌اى بزرگ برایش غذا آورد. قباد دید در آن کاسه بیشتر از دو لقمه غذا جا نگرفته. با کنجکاوى به کاسه نگاه کرد، دید کاسه تا به حال، شسته نشده و هر بار که در آن غذا خورده شده بر جرم‌هاى داخل کاسه اضافه شده و بیشتر حجم کاسه را گرفته است. قباد غذا را که خورد کاسه را برد لب چشمه و خوب آن‌را سائید و تمیز کرد. بعد به صاحبش پس داد. صاحب کاسه داد کشید و همه را خبر کرد که یک کاسه گشادکن به شهر آمده. مردم کاسه‌هایشان را آوردند، قباد هم از آنها پول مى‌گرفت، کاسه‌هایشان را تمیز مى‌کرد و تحویلشان مى‌داد. قباد همه? کاسه‌هاى شهر را تمیز کرد و پول زیادى گیرش آمد. مردم به او گفتند، همانجا بماند ولى قباد با خود فکر کرد که این مردم از خانواد? من هم کم عقل‌تر هستند. از آنجا به شهر دیگرى رفت. به جائى رسید دید دو دسته جمع شده‌اند و به یکدیگر ناسزا مى‌گویند. نزدیکتر رفت و فهمید که اینها بستگان عروس و داماد هستند. عروس قد بلندى دارد و از در خانه تو نمى‌رود. خانواد? عروس مى‌گفتند باید سر در خانه را خراب کرد. و خانواده? داماد مى‌گفتند باید پاى عروس را برید تا کوتاه‌تر شود و بتواند داخل برود. قباد به آنها گفت اگر صد سکه طلا بدهید من مشکل را حل مى‌کنم. آنها قبول کردند. قباد آهسته به عروس گفت: خودت را دولا کن. و اول خودش دولا شد و داخل رفت. عروس یاد گرفت و داخل شد. بستگان عروس و داماد خوشحال شدند و به قباد گفتند در این شهر بمان. ولى قباد دید اینها از خانواده? خودش کم‌عقل‌تر هستند و از آنجا هم رفت.

رفت و رفت تا به جمعى از زنان رسید که داشتند گریه مى‌کردند. علت را پرسید. یکى از زن‌ها گفت: دیروز دخترم مى‌خواست از کوزه پنیر بردارد دستش در گلوى تنگ کوزه گیر کرده است و هیچ کس نمى‌تواند چه کار باید کرد. بکى از زن‌ها گفت: باید کزوه را شکست. صاحب کوزه اعتراض کرد و گفت: کوزه قدیمى است. باید دست دختر را برید. ریش سفید شهر گفت: چون کوزه قدیمى است و صاحب کوزه همین یک دانه را دارد نباید آن را شکست، اما دختر دو تا دست دارد و اگر یکى از آنها بریده شود، باز یک دست دیگر دارد. مادر دختر شیون و زارى کرد. قباد گفت: اگر صد سکه? طلا به‌من بدهید مشکل را حل مى‌کنم. قبول کردند. قباد از سر کوزه نگاهى به داخل آن کرد. دید دختر یک قالب بزرگ پنیر در دست دارد و عقلش نمى‌رسد که آن را بیندازد. به دختر گفت: پنیر را ول کن. دختر پنیر را ول کرد. قباد مچ او را گرفت و دستش را آرام از کوزه بیرون آورد. مردم خیلى تعجب کردند. از قباد خواستند آنجا بماند و قاضى شهرشان شود. ولى قباد قبول نکرد چون آنها را کم‌عقل‌تر از خانواده? خود مى‌دانست.

قباد از آنجا به شهر دیگرى رفت. دید مردم دور مخزن آب جمع شده‌اند. مخزن آب شکاف برداشته بود و از آن آب مى‌ریخت. پرسید چه شد؟ گفتند: دل مخزن آب درد گرفته و ما مى‌ترسیم بمیرد و بى‌آب بمانیم. قباد از آنها صد سکه? طلا گرفت و شکاف مخزن را با گل رس پوشاند. مردم از او خواستند آنجا بماند. قباد قبول نکرد و از آنجا به شهر خود به نزد خانواده‌اش برگشت و به آنها گفت: من فهمیدم که شما مردم ساده‌دل را مردم احمقى که من دیدم بهترید. آنجا ماند و سال‌ها به خوشى زندگى کرد.

مردمان جامعه انسانی به 4 دسته تقسیم می شوند :

الف ) کسانی که خود را با نادانی زدند 

ب ) کسانی که ذاتا نادان هستند 

ج ) کسانی که از نادانی سایر افراد سود می برند 

د ) کسانی که از به امید آینده موهوم نمانده و حق خود را از کلاهبرداران طلب می کنند 

(( دوستان گرامی نگذارید به امید های واهی شما را بازیچه خودشان قرار دهند و از شما سواری بگیریند ، این کلاهبرداران با تاخیر انداختن تاریخ نقد کردن دلارهای شما یا پس دادن پولتان در حال خرید زمان هستند تا مقدمات فرار خود را فراهم کنند . مطمئن باشید داستان گاما تمام شده است ))