عکس ها لحظات ناگفته تاریخ را روایت می کند...
21- لشگرکشی نیروهای آلمانی بهسوی استالینگراد در سال 1942? دیکتاتورها معمولاً آنقدر سرمست شعارهای خود میشوند که از یاد میبرند برای آرزوهایشان، باید چه بهای گزافی را بپردازند.
22- نیروهای نازی آمادهی آغاز حملات در استالینگراد. تصویری از سال 1942?
23- استفادهی کاملاً مناسب از سلاح خطرناک شعلهافکن: روشن کردن سیگار! جز روشن کردن سیگار، آلمانیها از این اسلحه در جبهههای شرقی استفاده میکردند.
24- ورق برای نازیها برگشته. یکی از نیروهای آلمانی در استالینگراد دستگیر شدهاست. چهرهی مرد آلمانی، بهشدت برای من یادآور حال و هوای «مُهر هفتم» اینگمار برگمان است.
25- این آغاز تاواندهیِ هیتلر است. 57هزار نیروی اسیر آلمانی در مسکو رژه میروند. اینبار، نه با نخوت سال 1944 که پاریس را زیر ضرباهنگ پوتینهایشان میلرزاندند.
26- انتقال سربازان اسیر آلمانی به کمپهای زندان روسها.
27- نیروهای مقاومت فرانسه، از زن و مرد، در برابر آلمانیها ایستادگی کردند تا میهنشان را آزاد کنند. این دختر 18 ساله، سیمون سِگویی نام دارد، از معروفترین نیروهای جوان مقاومت. این عکس در سال 1944 گرفتهشده. او به کمک دوستانش، نقش مؤثری در آزادسازی پاریس ایفا نمود.
28- عکسی رنگی از سیمون سگویی.
29- سیمون سگویی با اسلحهی آلمانی MP 40.
30- دیگر همهچیز مصنوعی است. همهچیز. روزهای تیرهی ارتش رایش سوم فرا رسیده. نوجوانان هم جذب نیروهای ارتش نازی میشوند، اما چیزی قرار نیست عوض شود. انتشار چنین تصاویری، قرار بوده نقش تهییجکنندهای برای نوجوانان دیگر آلمان داشتهباشد و در عین حال نشان دهد که آلمانیها، از پیر و جوان، حامی حزب هستند. اما نگاهی بیاندازیم به چهرهی «یوزف گوبلز». این شیطان کوچک، حتی نمیتواند یک لبخند پرمحبت بزند! پست بسیار مفصل من را که چند سال پیش به مناسبت مرگ گوبلز نوشتهبودم، از دست ندهید.
31- دیکتاتور سقوط کرد. نیروهای متحدین روی بالکن خانهای که پیشتر رایش سوم در آن سکونت داشته. یکی از سربازان، دارد ادای هیتلر را در میآورد و رفقایش را میخنداند. تصویر متعلق به سال 1945 است.
32- بهای بلندپروازی هیتلر را بایستی خیل مردانی بپردازند که در جبههها جنگیدند. به آنها در اسارت نشان میدهند که واقعاً چه کردهاند. آنها فیلمی را از اردوگاه اسرای یهودی تماشا میکنند. مثل آنکه تازه حجاب از جلوی چشمشان کنار رفتهاست. به چهرههای پوشاندهشده از غم و شرم نگاه کنید. آنها هرگز فراموش نخواهند کرد…
33- نمایی از فیلمی که اسرای آلمانی تماشا میکنند.
34- درسدن ویرانشده! هیچ فرشتهای از درسدن در برابر بمباران سنگین متحدین محافظت نکرد.
35- آنچه از «ولادیمیر کوماروف»، فضانورد روس، پس از انفجار کپسول فضانوردیاش باقی ماند.
36- سال 1963? کاسترو به دیدار همفکران روسش در کرملین رفتهاست. سیگار برگ مرغوبی دود میکند و دو ساعت رولکس انداخته!
37- سوخت هستهای ذوبشدهای که از آثار باقیماندهی چرنوبیل است.
38- در سالهای 1970، ایرلند ملتهب از شور آزادی بود. زن جوانی از نیروهای آزادیبخش در حال شلیک به دشمنانشان است.
39- دانشمندان ناسا در سال 1961?
40- پس از دورهای تحمل فشار، تاچر شادمان از پیروزی نبرد فالکلند در آرژانتین است.
——————————————————-
بیشتر تصاویر این پست، روی حزب نازی و سرنوشت شومی که برای جهان ساخت، تمرکز دارد. چند ماه پیش، نود و سومین سالگرد تأسیس حزب نازی بود.
ماجرا از کجا شروع شد؟ اگر تاریخ شرارت در کرهی خاکیمان را پیگیری بگیریم، باید تا داستان هابیل و قابیل جلو برویم. ظلمهای بیشماری در تاریخ بشریت رخ داده، اتفاقات غیرمنصفانه و دهشتباری که اتفاقاً حمایت قشر بزرگی از مردم جامعهی خود را در بازهی زمانی رخداد، به همراه دارند. پس اینجا میشود پرسید: آیا همراهی قاطبهی مردم، به معنای وجود دموکراسی است؟ آیا اصولاً امکان برآمدن دموکراسی در حالیکه فشار برای «انتخاب تنها یک راه» وجود دارد، میتواند در چنین جامعهای محل تعریف داشتهباشد؟ به باور من، آنچه که در سالهای کامیابی فاشیسم دیدهشد، «استیلای مردمی خودکامگی» بود. بسیاری از تشکیلدهندگان تجمعات بزرگ حامی گروههای نازی، به این تفکر «باور» داشتند و آن را یک «انتخاب اجباری» نمیدانستند. باورها، معمولاً چنان تعصباتی را برای به جای آوردن آیینهای خاصشان میطلبند، که جایی برای تشکیک باقی نمیگذارند و همین، آنها ا خطرناک میسازد. میل به آزادی و مبارزه به کژی در آدمی همانقدر نهفته است، که تمایل به انتخاب شیطانصفتی. اگر نه، میلگرم این را با پاسخ هولناک آزمایش خود، نشانمان نمیداد. گیرم که همیشه توجیه «ما انتخاب دیگری نداشتیم» برای خیلِ گمنام باقی بماند و تمام تقصیرها بر گردن فرانکو، موسولینی، هیتلر و استالین بیافتد. در داستان حزب نازی، حقیقت این است که بسیاری از مردم آلمان، چه به دلیل ترس و چه به دلیل شوق کاذب میهنپرستانهشان دست راست خود را مانند خنجر در فضایی ناپیدا فرو میبردند و با شوق «هایل هیتلر!» میگفتند. خیلیها هم به «حرمت» نام پیشوایشان اشک در چشم میآوردند. اما وقتی اهریمن، کشتن خود را انتخاب کرد. خیل گمنام سکوت کردند و کنار رفتند. تنها آنها که معروف بودند یا لباس نظامی به تن داشتند، انگشتهای اتهام و دشنامها را تحمل کردند. کسی نمیتواند یک ملت مطیع را سرزنش کند، چرا که تاریخنویسان نام یک مغازهدار روستایی را که مشتری یهودی خود را با تابلوی «ورود سگها و یهودیها ممنوع!» بر در ورودی مغازهاش میراند، بیاهمیت میدانند. شاید برای همین است که جنایت و قتلعامهای گسترده، در مسیر ایجاد تغییر در حکومت و مرز، ماجرایی عادی باشد. ما تنها نامهایی را مشخصاً به بدی یا نیکی به یاد میآوریم، و از یاد بردهایم که کشتهشدن ناعادلانهی حتی یک نفر، برای تفاوت در نژاد، اندیشه، نگاه و جنسیت، جنایتی علیه تمام بشریت و کشتن ایدههایی است که میتوانست به دنیا عرضه شود و فرصتش از دست رفته. داستان تولد نازیها، ماجرایی تلخ از گذشته است و تولد شوم گروه «داعش» ماجرای تلخ اکنون. این دنیا، تغییری نکرده و درسی نگرفته! به گمان من، تا زمانیکه ملاکها در ارزشگذاری بر «اهمیت» تغییر نیابد، انسانها برای حق خودکامگی و فرمانبری از آن سوء استفاده میکنند. تغییر، باید بهوجود آید. حتی همین حالا هم دیر است، ولی ثانیهای بعد از آن، مستعد تولد فاجعه!