دوست داشتن...
کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب همیشه در مورد چیزی شکایت
می کرد. تنها زمان آسایش مرد وقتی بود که با قاطر پیرش در مزرعه به شخم زدن
مشغول بود. یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به
زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل
همیشه شکایت و نق نق زدن را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی
لگدی به پشت سر زن زد و زن در دم کشته شد.* **چند روز بعد **در مراسم تشییع
جنازه، کشیش متوجه چیز عجیبی شد.*هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به
مرد کشاورز نزدیک می شد، مرد گوش می داد و به نشانه تصدیق سر خود را بالا و
پایین می کرد، اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک می شد، او بعد از
یک دقیقه گوش کردن سر خود را به نشانه مخالفت تکان می داد. پس از مراسم
تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید.
کشاورز گفت: «خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من می گفتند،
که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق
می کردم.»
کشیش پرسید: « *پس مردها چه می گفتند؟*»
کشاورزگفت: « آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه! »
نکته: دوست داشتن و عشق ورزی یک انتخاب نیست، بلکه نوعی توانایی و قابلیت
است و تنها پس از رسیدن به مرزهای بالای اقتدار و بلوغ روانی می توان
مهرورزی را به عنوان فلسفه زندگی برگزید.
نـاز پَـروَرد ِ تَـنـَّـعـُـم، نـبـرد راه به دوست
[ عاشقی شیوه ی رنـدان بـلاکش باشد [حافظ
می کرد. تنها زمان آسایش مرد وقتی بود که با قاطر پیرش در مزرعه به شخم زدن
مشغول بود. یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به
زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل
همیشه شکایت و نق نق زدن را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی
لگدی به پشت سر زن زد و زن در دم کشته شد.* **چند روز بعد **در مراسم تشییع
جنازه، کشیش متوجه چیز عجیبی شد.*هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به
مرد کشاورز نزدیک می شد، مرد گوش می داد و به نشانه تصدیق سر خود را بالا و
پایین می کرد، اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک می شد، او بعد از
یک دقیقه گوش کردن سر خود را به نشانه مخالفت تکان می داد. پس از مراسم
تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید.
کشاورز گفت: «خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من می گفتند،
که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق
می کردم.»
کشیش پرسید: « *پس مردها چه می گفتند؟*»
کشاورزگفت: « آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه! »
نکته: دوست داشتن و عشق ورزی یک انتخاب نیست، بلکه نوعی توانایی و قابلیت
است و تنها پس از رسیدن به مرزهای بالای اقتدار و بلوغ روانی می توان
مهرورزی را به عنوان فلسفه زندگی برگزید.
نـاز پَـروَرد ِ تَـنـَّـعـُـم، نـبـرد راه به دوست
[ عاشقی شیوه ی رنـدان بـلاکش باشد [حافظ
- تو اگر نباشی من می میرم!
- زندگی بی تو بی معناست!
- از همه چیز به خاطر تو گذشتم!
اینها غیر عاشقانه ترین جملات ادبیات عشق هستند!
- زندگی بی تو بی معناست!
- از همه چیز به خاطر تو گذشتم!
اینها غیر عاشقانه ترین جملات ادبیات عشق هستند!