فرض کنید زندگی همچون یک بازی است...
آزمایش «ران جونز» که یک نویسنده و آموزگار اهل پالو آلتو است،...
لطفا از اول تا به آخر بخوانید
چند سال پیش یک پزشک، در مورد آزمایش میلگرم Milgram experiment مطلبی
نوشته بودم که بسیار مورد استقبال قرار گرفت. از این دست آزمایشات
روانشناسی یا اجتماعی کم نیستند. در این پست میخواهم برایتان در مورد
یکی از همین آزمایشات بنویسم:
این آزمایش را «ران جونز» که یک نویسنده و آموزگار اهل پالو آلتو است،
انجام داده است، در واقع عمده شهرت این شخص به خاطر همین آزمایش است که
در سال 1967 به انجام رسید.
در آن سال ران جونز، آموزگار تاریخ دبیرستان «کلابرلی» در پالو آلتوی
کالیفرنیا بود، یکی از کلاسهای او، کلاس تاریخ معاصر برای دانشآموزان
کلاس دوم دبیرستان بود.
در آوریل سال 1967، در هنگام تدریس، یکی از دانشآموزان دختر سؤالی از
جونز پرسید، او پرسید که چگونه است که همه اقشار جامعه آلمان در سالهای
بعد از جنگ جهانی دوم، ادعا میکنند که در زمان هیتلر چیزی در مورد
جنایات نازیهای نمیدانستند، از معلمها و روشنفکرها و پزشکان گرفته تا
مهندسان و آدمهای عادی در آلمان همگی میگویند که تنها، کاری را که به
آنها محول شده بود، انجام میدادند و در اعمال جنایتکارانه سهیم
نبودهاند. بالاخره آن ماشین عظیم جنگی به خودی خود و بدون نیروی مردم،
نمیتوانست وجود داشته باشد.
شاید بدانید که هیچ جامعهای به اندازه جامعه آلمان در سالها و دهههای
پس از پایان جنگ جهانی دوم به دنبال یافتن پاسخی برای این سؤال نبوده
است. نویسندگان و روشنفکرانی مثل هاینریش بل، گونتر گراس و اووه تیم در
آثار خود بارها به این مسئله اشاره کردهاند و خواستهاند با روایت
داستان آنچه بر آلمانیها در دوره تسلط نازیها رفت، تفسیر خود را از
قضیه بیان کنند.
آقای جونز ترجیح داد که به صورت مستقیم و در قالب جملات و عباراتی کوتاه،
به این سؤال پاسخ ندهد، او تصمیم گرفت که یک هفته در این مورد تفکر کند و
با شیوهای متفاوت و تأثیرگذار، پاسخگو باشد.
هفته بعد او کلاسش را با این مطلب شروع کرد که چقدر تبعیت از قوانین و
منضبط بودن، زیباست، اینکه ورزشکاران چطور با تمرینات منظم، شکوه و
زیبایی پیروزی را تجربه میکنند یا چگونه یک رقصنده باله یا نقاش، با
شکیبایی و ممارست یک اثر زیبای هنری را روی صحنه یا بر روی بوم نقاشی،
خلق میکنند.
در واقع آقای جونز تصمیم گرفته بود که به جای نظریهپردازی و بیان دلایلی
که در ذهنش در مورد سؤال دختر دانشآموز بود، یک آزمایش عملی ترتیب بدهد،
آزمایشی که در دانشآموزان بدون اینکه خود بدانند و از نیت آزمایش آگاه
باشند، سوژههای آزمایش بودند!
برای همین جونز در کلاس گفت که برای بهبود سطح کلاس و کارایی دانشآموزان
قصد دارد که جنبشی به نام موج سوم به راه بیندازد.
او شعاری برای جنبش خود دست و پا کرد: «با پایبندی به قوانین نیرومند
شوید، از طریق جامعه قدرت کسب کنید، با اعمال خود و با کسب افتخار
توانمند شوید.»
روز اول آزمایش: روز اول آزمایش با با چیزهای سادهای شروع شد که گمان
نمیرفت به زودی همه را به انجام کارهای پیچیدهای سوق دهد
جونز دانشآموزان را تشویق کرد که هنگام نشستن روی صندلیها درست بنشیندد
و شکل خاصی را به عنوان شکل استاندارد نشستن به آنها معرفی کرد، جونز به
آنها گفت که با این کار تمرکزشان بیشتر میشود و انگیزهشان فزونی
مییابد. جونز به آنها القا کرد که درست نشستن تنفسشان را بهتر میکند و
باعث میشود احساس بهتری داشته باشند.
در اقدامی دیگر او دانشآموزان را آموزش داد که در کمتر از 30 ثانیه به
شکلی منظم از بیرون کلاس به داخل کلاس بیایند و روی صندلیهای خود به
درستی بنشینند.
جونز قوانین سفت و سختی وضع کرد تا از خود یک چهره با اقتدار و اتوریته
بسازد، تا ظاهرا کارایی کلاس را با این کارها زیاد کند.
روز اول با قوانین اندکی به پایان رسید، قبل از خوردن دومین زنگ
دانشآموزان باید وارد کلاس میشدند و به درستی مینشستند، آنها باید قبل
از پرسیدن هر سؤال میایستادند، سؤالشان را با عبارت «آقای جونز» شروع
میکردند و سپس در قالب کلماتی اندک، سؤال را مطرح میکردند.
در دومین روز جونز سعی کرد که در کلاس تاریخش، گروهی با حس احترام به
قوانین و اعضای گروه جنبش سوم ایجاد کند. او حتی سلام ویژهای برای اعضای
گروه درست کرد و اعضای گروه را ملزم کرد که وقتی بیرون کلاس همدیگر را
میبینند از این سلام استفاده کنند.
جالب بود که کارایی دانشآموزان و انگیزه آنها به میزان قابل ملاحظهای
بیشتر شده بود، دیگر کمتر میشد لبخندی را چهرههای مصمم دانشآموزان
پیدا کرد، در چهرههای آنها سؤالی مشاهده نمیشد و در چشمهایشان تردید و
سؤالی نمیشد، حس کرد.
جونز خود نمیدانست که آزمایشش به کجا خواهد رسید، او نمیتوانست پیشبینی
کند که دانشآموزان کنجکاوی یا مقاومتی تز خود بروز خواهند داد یا نه.
او دانشآموزان را تشویق کرد که شعار چنبش سوم را با لحنها و آهنگهای
متفاوت بخوانند، دانشآموزان آشکارا از حس تعلق به هم لذت میبردند و
احساس قدرت میکردند.
در این مرحله دیگر حتی برای خود جونز هم متوقف کردن آزمایس سخت شده بود،
کلاس او در حال پیشرفت بود!
در روز سوم اعضای گروه از 30 نفر به 43 نفر رسید. همه تحت تأثیر قرار
گرفته بودند، حتی آشپز دبیرستان از جونز پرسید که فکر میکند که چه چیزی
مناسب جنبش موج سوم باشد و جونز به او کیک شکلاتی را پیشنهاد داد.
کتابدار هم از جونز تشکر کرد که بنری مربوط به جنبش را در ورودی کتابخانه
نصب کرده است.
سپس به همه دانشآموزان یک کارت داده شد و مأموریتی به یکایک آنها داده
شد، مثل اینکه اعضایی را که عضو گروه نیستند از ورود منع کنند، برای
پروژه بنر تهیه کنند، اسم و آدرس کسانی را که مستعد پیوستن به گروه
هستند، معرفی کنند و یا گزارش پیشرفت جنبش را قبل از شروع کلاس بخوانند.
اعضای جدید فقط با توصیه اعضای قبلی میتوانستند به گروه اضافه شوند و
آنها در آغاز باید نشان میدادند که از قوانین آگاهی کافی دارند.
جونز دانشآموزان را راهنمایی کرد که چگونه اعضای جدید را جذب کنند، در
پایان روز سوم تعداد اعضای گروه به بیش از 200 نفر رسید.
جونز شگفتزده شد که در همین زمان اندک، کسانی پیدا شده بودند که به او
تخلف اعضا را از قوانین گزارش میدادند. او گزارشهایی دریافت میکرد
مبنی بر اینکه مثلا «آلن» سلام مخصوص را ادا نکرده است یا اینکه کسی
حرفهایی در مخالفت با جنبش زده است یا اینکه توطعهای در شرف وقوع است.
اما همه دانشآموزان سیاست واحدی را در برابر جنبش اتخاد نکرده بودند،
مثلا سه دختر که جزو باهوشترین دانشآموزان کلاس بودند همه چیز را به
والدینشان گفته بودند، آنها سیاست سکوت را در پیش گرفته بودند و در
فعالیتهای جنبش از سر اجبار، بدون شوق و مکانیکی شرکت میکردند.
در پایان روز سوم بعضی از دانشآموزان بیش از حد درگیر پروژه شده بودند،
آنها از قوانین با دقت پیروی میکردند و کسانی که آزمایش را سرسری
میگرفتند، مسخره میکردند. بعضیها هم فقط در قالب نقشهایشان فرو رفته
بودند. در این میان دانشآموزی به نام رابرت توجه جونز را به خود جلب
کرد، او تلاش فوقالعادهای میکرد، او با استفاده از کتابهای مرجع،
گزارشهای مفصلی تهیه میکرد، رابرت کسی نبود که استعداد درخشانی داشته
باشد، توجهها را بتواند به خود جالب کند یا عضو تیمهای ورزشی شود اما
جنبش سوم برای اولین بار توانسته بود به این دانشآموز مهجور بیاستعداد
جایگاهی بدهد. او دیگر برای خودش کسی شده بود. او با خواهش و تمنا از
جونز میخواست که کارهای دیگری به او محول کند، او میخواست محافظ جونز
شود و او را از حملات احتمالی محافظت کند.
اما در روز چهارم آزمایش، دیگر کنترل آزمایش داشت از دست جونز خارج
میشد. موج سوم دیگر محور وجودی دانشآموزان شده بود. جونز حس و حال بدی
داشت، او خود را در قالب یک دیکتاتور میدید، او در مورد فواید این
آزمایش به شک افتاده بود، او آنقدر مشغول نقش بازی کردن شده بود که قول و
قرارهایی را هم که با خودش گذاشته بود داشت فراموش میکرد.
جونز داشت با خودش فکر میکرد که آیا این شبیه همان چیزی نیست که برای
بیشتر مردم در جوامع دیکتاتوری پیش میآید، آنها تصمیم میگیرند که بنا
با مصلحتی در نقشی فرو روند و زندگی خود را با این تصویر خارجی تطبیق
بدهند، اما این تصویر به زودی بر هویت افراد سایه میاندازد و جزئی از
آنها میشود.
جونز داشت نگران میشد که دانشآموزان دست به کارهایی بزنند که پشیمانی
به بار آورد. اما متوقف کردن آزمایش هم کار سادهای نبود، چون باعث میشد
عده زیادی از کسانی که در این مدت دست به کارهای رادیکال زده بودند، پیش
بقیه شرمنده شوند. بنابراین بسیار دشوار بود که به رابرت و دانشآموزانی
مثل او گفته میشد که همه چیز یک بازی بوده است و حالا بروند و کنار بقیه
دانشآموزان بنشینند چرا که آنها پیش دانشآموزان دیگری که با شیوه
محافظهکارانه در این مدت عمل کرده بودند، تحقیر میشدند. جونز
نمیتوانست به خود اجازه بدهد که چنین صدمه روحی وارد آورد.
اما ادامه دادن آزمایش هم به این صورت ممکن نبود، اوضاع داشت از کنترل
خارج میشد، مثلا عصر روز چهارشنبه پدر یکی از دانشآموزان که کلنل
بازنشسته نیروی هوایی بود و زمانی در اردوگاه اسرای آلمانها زندانی بود،
با عصبانیت وارد کلاس شده بود، او جونز را گرفته بود و در حالی که
میلرزید از خاطرات دوستان کشتهشدهاش میگفت، جونز به سختی توانست
اوضاع را برای او توضیح دهد و آرامش کند.
جونز نگران تأثیر آزمایش روی شهرت و روند آموزشی در دبیرستان هم شده بود.
بسیاری از دانشآموزان در کلاسهایشان شرکت نمیکردند تا به جنبش سوم کمک
کنند. گشتاپوی واقعی در دبیرستان شکل گرفته بود.
بنابراین جونز در روز پنجشنبه، هشتاد دانشآموز در یک کلاس با همان شیوه
نظاممند جنبش سوم گرد آورد، آنها سراپا گوش بودند.
جونز حرفهایش را حماسهگونه شروع کرد:
«افتخار چیزی بیشتر از بنر و سلامهای ویژه ماست. افتخار چیزی نیست که
کسی بتواند از شما بگیرد. افتخار دانستن این است که شما بهترین هستید و
این چیزی است که نابودشدنی نیست.»
در ادامه او لحن و آهنگ صحبتش را آرام کرد تا ظاهرا در مورد دلیل واقعی
جنبش سوم توضیح بدهد. او گفت که:
«جنبش سوم یک آزمایش یا یک فعالیت آموزشی صرف در سطح یک کلاس درس نیست.
هدف این جبنش بسیار فراتر از اینهاست و جنبش سوم یک برنامه سراسری در سطح
کشور برای پیدا کردن دانشآموزانی است که اراده مبارزه برای تغییر سیاسی
در این کشور را دارند.
در سطح کشور معلمهایی مثل من، گروههایی از جوانان را آموزش میدهند که
توان اجرای قوانینی برای ارتقای سطح جامعه را دارا هستند. اگر ما بتوانیم
شیوه مدیریت مدرسه را تعییر بدهیم، توانایی همین کار را در کارخانهها،
فروشگاهها، دانشگاهها و دیگر مؤسسات هم خواهیم داشت.
شما جزو آدمهای منتخبی از جوانها هستید که به این کار کمک خواهید کرد.
اگر شما هماکنون برخیزید و نشان بدهید که در این چهار روز چه
آموختهاید، ما میتوانیم سرنوشت ملتمان را تعییر بدهیم. ما میتوانیم
نظم نوینی را ایجاد کنیم.»
جونز برای اینکه اعتبار بیشتری به حرفهایش بدهد در اینجا دستور داد که
سه دانشآموز دختری که تا پیش از این با اکراه در برنامههای جنبش شرکت
میکردند از کلاس با اسکورت چهار نفر اخراج شوند و به کتابخانه برده شوند
و از آمدن به کلاس منع شوند.
تصمیم مهم این بود که قرار شد که ظهر روز جمعه یک برنامه راهپیمایی اجرا
شود. جونز داشت دست به یک قمار بزرگ میزد، او هراس داشت که کسی پیدا شود
و وسط کار به این حرفهای بخندد یا سؤالی مطرح کند و کل این برنامه را
ناگهان نزد همه بیاعتبار کند. اما چنین چیزی هرگز رخ نداد.
در ادامه جونز گفت که ظهر روز جمعه یکی از نامزدهای انتخابات تشکیل حنبش
سوم را به صورت رسمی اعلام خواهد کرد. و همزمان با این اعلام، 100 گروه
از جوانان از سراسر کشور حمایت خود را از جنبش اعلام خواهند کرد. جونز به
آنها اطمینان داد که آنها جزو همین جوانان منتخب هستند. جونز به آنها گفت
که سعی کنند جلوه خوبی در مراسم داشته باشند چون رسانهها هم برای تهیه
گزارش دعوت شدهاند.
هیچ کس نخندید، هیچ زمزمهای از مقاومت شنیده نشد، همه ساکت بودند. در
عوض هیجان کلاس را در بر گرفته بود و این حرفهای شنیده میشد: ما
میتوانیم!، آیا باید تیشرت سفید بپوشیم؟ آیا میتوانیم دوستانمان را
بیاوریم؟
در اینجا جونز آگهیای که در تایم چاپ شده بود به آنها نشان داد. آگهی
البته در مورد محصولات چوبی یک کارخانه بود، اما از روی تصادف آگهی به
سبک تبلیغات غیرمستقیم نشریات غربی به صورت مبهم کار شده بود و باز از
روی تصادف، عنوان آگهی هم موج سوم بود!
سرانجام روز جمعه و روز آخر آزمایش فرارسید، جونز صبح را صرف آماده کردن
دانشآموزان برای راهپیمایی کرد. در ساعت یازده، دانشآموزان ردیف به
ردیف آماده شدند، بنرهای جنبش سوم در دستان آنها دیده میشد. جونز به چند
نفر از دوستانش سپرده بود که نقش گزارشگران و عکاسان را بازی کنند، عکس
بگیرند و تظاهر به نوشتن یادداشت کنند.
دویست نفر از دانشاموزان مصمم با سکوت کامل و نظم در یکی ازکلاسهای درس
در برابر تلویزیون ایستاده بودند تا خبر شروع رسمی جنبش سوم را از
تلویزیون ببینند.
جونز به آنها گفت که تنها پنج دقیقه تا اعلام خبر فاصله وجود دارد، او از
دانشآموزان خواست که جلوی گزارشگران قلابی، آموختههای خود را به تمایش
بگذارند و سلام مخصوص جنبش سوم را اجرا کنند.
دویست نفر به طرز باشکوهی این کار را کردند و به صورت هماهنگ، سرود و
شعار جنبش سوم را اجرا کردند.
ساعت، دوازده و پنج دقیقه شد. جونز چراغها را خاموش کرد و نزدیک دستگاه
تلویزیون رفت و آن را روشن کرد. تلویزیون داشت برفک پخش میکرد، رابرت
نزدیک جونز ایستاده بود، جونز از او خواست که حواسش را جمع کند و به
برنامه که به زودی پخش خواهد شد، توجه کند. هیچ برنامهای در کار نبود
و تلویزیون همچنان داشت برفک پخش میکرد.
بعد از چند دقیقه کسی پیدا شد و گفت: «هیچ رهبر جنبشی در کار نیست، مگر
نه؟» همه شوکه شدند، آثار ناباوری در صورتهایشان پیدا بود.
اینجا بود که حونز تلویزیون را خاموش کرد. اتاق ساکت بود، اما برای اولین
بار جونز حس کرد که دانشآموزان در حال نفس کشیدن هستند.
در اینجا بود که حونز برای آنها توضیح داد هیچ برنامهای به نام جنبش سوم
وجد ندارد. او به آنها گفت که:
«شما مورد بهرهبرداری قرار گرفته بودید، ذهنتان دستکاری شده بود.
تمایلات خودتان شما را به جایی سوق داد که هم اکنون هستید. شما بهتر یا
بدتر از مردم آلمان نازی که ما در حال مطالعهشان بودیم، نیستید.
شما فکر میکردید که جزو انتخابشدگان هستید. شما تصور میکردید از کسانی
که بیرون اتاقاند بهتر هستید. شما بر سر آزادیتان معامله کردید و آن را
برای به دست آوردن رفاه ناشی از رعایت دیسیپلین و به چنگ آوردن برتری،
فدا کردید. شما قبول کردید که اراده جمعی را بپذیرید و در ذهن به باورهای
خودتان خیانت کنید. اوه! شاید شما فکر میکنید که همه این چیزها تفریح
بوده است. شاید تصور میکردید که هر زمان که خواستید میتوانید از ادامه
مسیری که در پیش گرفته بودید اجتناب کنید و رها شوید. ولی قضاوت کنید که
داشتید به کدام سو میرفتید، ببیند که تا کجا پیش رفته بودید، بگذارید
آیندهتان را به شما نشان دهم.»
با این حرفها جونز پروژکتوری را روشن کرد، تصویر اول، یک شمارش معکوس
بود. سپس راهپیمایی نورنبرگ در حمایت از هیتلر به نمایش درآمد. قلب جونز
به شدت در حال طپش بود، تصاویر مبهمی از دوران رایش سوم به نمایش درآمد:
نظم و انضباط، دروغهای بزرگ، تکبر، خشونت، وحشت، مردمانی که به داخل
خودروها برده میشدند، ارودگاههای مرگ، صورتهای بدون چشم، آزمایشهایی
غیرانسانی.
در صحنهای از فیلم مربوط به دوران بعد از جنگ کسی نشان داده میشد که
میگفت: «آن فقط شغلم بود، من فقط کارم را انجام میدادم.»
تصاویر روی این جمله متوقف شدند: «هر کسی باید بپذیرد که مقصر است، هیچ
کس نمیتواند از مسیری که دیگران رفتهاند، خود را مبرا بداند.»
همه ساکت بودند و خشکشان زده بود، هیچ کس حرکت نمیکرد، گویی همه از رؤیا
و خواب عمیقی برخاسته بودند، همه هشیار شده بودند.
بعد از چند دقیقه کم کم سؤالهای مثل سیل سرازیر شدند، همه میخواستند از
آزمایش و مراحل ان سر دربیاورند.
جونز شروع به توضیح دادن کرد و به حس و حال خودش موقع آزمایش اشاره کرد:
«با آزمایش هفته قبل همه ما زندگی و کار در آلمان نازی را تجربه کردیم.
ما آموخیتم که چگونه میشود یک جامعه مطیع و منضبط ایجاد کرد. ما فهمیدیم
که چطور میشود قوانین را جایگزین سؤالها و منطق کرد. همه ما آلمانیهای
خوبی شده بودیم، یونیفرم پوشیده بودیم، درها را بسته بودیم و ایدهها را
سوزانده بودیم.
ما تجربه کردیم که در جامعهای که در جستجوی یک قهرمان و پیدا کردن راه
حلی کوتاه برای مشکلات است، ممکن است چه چیزی پیش آید و جامعهای که خود
را قدرتمند تصور میکند و میپندارد که بر سرنوشت خود کنترل دارد، ممکن
است در دستان قدرتمندان به کدام جهت حرکت کند. ما ترس تنهایی و لذت انجام
کارهای دیکته شده، شماره یک شدن و پاداش گرفتن متعاقب آن را تجربه کردیم.
هر یک ما، در یک هفته اخیر کاری کردهایم که مایل به اعتراف آن هستیم. ما
فاشیسم را نه در نزد دیگران و جاهای دیگر، بلکه در همین جا دیدیم. ما در
عادات شخصی و شیوه زندگی خود فاشیسم را راه دادیم و به مانند یک بیماری
حامل آن شدیم. ما به این حقیقت باور پیدا کردیم که نوع بشر در ذات
شیطانصفت است و بنابراین توده مردم نمیتوانند به نیکویی با هم رفتار
کنند. ما معتقد شدیم که به یک بالادستی که قوانین و ترتیبها را وضع کند
و حاکم کند، نیاز داریم.
و آخرین چیز و مهمترین سؤال: چگونه سربازان، معلمان، مسئولان خطوط
راهآهن، پرستاران، مسئولام مالیات و هر شهروندی آلمانی میتواند در
پایان کار رایش سوم ادعا کند که اطلاعی از چیزی که در حال رخ دادن بود،
نداشته است؟ چگونه یک نفر میتواند جزئی از یک سیستم باشد و ادعا کند که
درگیر آن نشده است؟ چه چیزی باعث میشود که مردم تاریخ خود را مخدوش
کنند؟ در چند دقیقه یا شاید سال دیگر شما فرصتی برای پاسخ دادن به این
سؤال دارید.
اما شما هم به مانند آلمانها، کارهایی را که در این هفته خواهید کرد،
مخفی خواهید کرد و به آنها اعتراف نخواهید کرد. شما نخواهید گفت که در
این دیوانگی شرکت کردید و آزادی شخصی و عقل و نیروی خود را در اختیار
دیکتاتوری مثل من قرار دادید. شما این را به مانند رازی پیش خود حفظ
خواهید کرد.»
در اینجا جونز فیلمها را از دوربینهای عکاسی اتاق درآورد و آنها را در
معرض نور قرار داد تا خراب شوند.
آزمایش و جنبش سوم تمام شده بود. جونز به کنارش نگاه کرد، رابرت در حال
گریستن بود، دانشآموزان از صندلیهای خود بدون سؤال برخاستند و به بیرون
رفتند. جونز رابرت را بغل کرد، بعضی از دانشآموزان هم بیمحابا در
حال گریستن بودند.
در چهار سالی که جونز در دبیرستان بود، هیچ کس به عضویت در جنبش سوم
اعتراف نکرد، اما این آزمایش چیزی نبود که قابل فراموش شدن باشد.
دو سال بعد از انجام این آزمایش، آقای جونز از دبیرستان اخراج شد.
مسئولان در مورد اینکه این آزمایش علت اخراج آقای جونز بوده یا نه، ابراز
نظری نکردند.
از روی این آزمایش در سال 1981 یک فیلم تلویزیونی به نام «موج» ساخته شد
که جونز به خاطر آن برنده جایزه امی شد. در سال 2008، یک فیلم آلمانی با
عنوان Die Welle و در سال 2010 مستندی به نام طرح درس یا Lesson Plan
ساخته شد، در این مستند با دانشآموزان مصاحبه شده بود و یکی از آنها
تهیهکنندگی مستند را برعهده داشت.
جونز کتابهای دیگری هم نوشته است که از روی دو تا از آنها درامهای
تلویزیونی تهیه شده است، جونز مدتهاست که مشغول یاریرسانی به ناتوانان
ذهنی است.
اما فلسفه این آزمایش چه بود؟ در روانشنانسی در توضیح رفتار اعضای
گروههای جنابتکار و مکانیسم همراهی تودهها مردم با روندهای نادرست،
اصطلاحی وجود دارد به نام peer pressure با فشار همگروهها. این امر را
میتوان به صورت مختصر و مفید در ضربالمثل «خواهی نشوی رسوا، همرنگ
جماعت شو» خلاصه کرد!
در دهه 1950 «سالومون اش» -روانشناس اجتماعی- آزمایشهایی را برای نشان
دادن قدرت همنوایی در گروه طراحی کرد.
همنوایی(Conformity) به تمایل و گرایش فرد به پیروی از رفتارهای گروهی که
به آن تعلّق دارد، گفته میشود. در آزمایشهای«اش»، به دانشجویان گفته
میشد که باید تکتک در یک «آزمون تصویری» شرکت کنند. بقیه شرکتکنندگان
در آزمایش، بدون آن که آن دانشجو بداند، همگی همدست یا دستیار آزمونگر
بودند. در ابتدا، همدستان به پرسشها پاسخ درست میدادند، امّا پس از
مدتی شروع به گفتن پاسخهای نادرست میکردند.
تقریباً 75 درصد شرکت کنندگان در آزمایشهای همنوایی، حداقل یکبار، با
بقیه گروه همنوا شدند. پس از ترکیب آزمایشها، نتایج نشان داد که
شرکتکنندگان تقریباً در یک سوم مواقع با پاسخ نادرست گروه، همنوا
شدهاند.
این آزمایش بعد از «سالومون اش» توسط افراد دیگر در شرایطی تازه تکرار
شد، اما همگی تقریبا یک نتیجه واحد داشت. با وجود انگیزههای متفاوت،
همواره آدمها در شرایطی که گروه دست به انتخاب نادرست میزند در مواردی
همرنگ و همنوا با اکثریت میشوند.
در کنار همنوایی، مفهوم دیگری که در روانشناسی اجتماعی برای تحلیل
پدیدهها کارکرد دارد مفهوم فشار همگروهها (Peer pressure) است. فشار
همگروهها فرد را مجبور میکند همنوا با نگرش گروه، ارزشها و رفتار خود
را تغییر دهد.
نمونه بارز آن شرایطی است که افراد معمولا در نوجوانی با آن روبرو می
شوند. تداوم حضور در گروه به منزله عنصری هویتبخش گاهی مستلزم تن دادن
به هنجارهای تجویزی گروه است. عادات ناپسند، مصرف مواد و گرایشهای منحرف
محصول فرآیند همنوایی در اثر فشار گروه است.
اما این امر تنها پیامد فشار گروه نیست. همنوایی می تواند تعاریف اخلاقی
و هنجارین(Normative) در سطوح کلانتر را نیز متحول و آشفته کند. داستان
دو شیادی را که برای پادشاه لباس می دوختند و در نهایت پادشاه عریان را
دور شهر گرداندند را احیانا از یاد نبردهاید؟ کودکی نورسته تنها کسی بود
که به انتخاب گروه(همنوایی جاهلانه با دو شیاد و پادشاهی کمخرد) تن نداد
و فریاد زد «این که لخت است!». در ابعاد کلان و تاریخی نمونههای مشابه
زیادی را میتوان مثال آورد. سر بر آوردن نهضتهایی تاریخسوز چون فاشیسم
و نازیسم، نمونههای سیاسی از قاعده همنوایی است. یک بار دیگر فیلمها و
رمانهای مربوط به آن مقطع تاریخی را مرور کنید. بی تردید میتوانید این
بار به این پرسش پاسخ دهید که مگر میشود جامعهای با چنین اندیشههای
واپسمانده و ضد بشری همراهی کند، گویا که می شود! اما همیشه «آگوست
لندمسر»هایی هم بودهاند.
منابع: ویکیپدیا
راز 9 ماهه بودن زمان بارداری در انسانها چیست؟
راز 9 ماهه بودن زمان بارداری در انسانها چیست؟
دانشهای بنیادی - نظریهای قدیمی که میگوید تعادل فرگشتی بین وضعیت لگن (برای راهرفتن ایستاده) و اندازه بزرگ مغز به 9 ماهه شدن زمان بارداری منجر شده رد شد. سوختوساز عامل اصلی محدودکننده مدت زمان بارداری است
عرفان خسروی: تحقیقات جدید حاکی از آن است که طول دوران بارداری انسان در درجه اول، توسط سوخت و ساز بدن مادر محدود میشود، نه عوامل دیگر مثل بزرگ شدن سر جنین و دشواری خروج جنین در هنگام تولد.
تحقیق، چاپ شده در شماره اخیر مجموعه مقالات آکادمی ملی علوم (PNAS)یک نظریه فرگشت قدیمی را به چالش میکشد. این نظریه میگوید میان شکل لگن انسان (که به دلیل راهرفتن روی دوپا طوری تغییرکرده که زایمان را برای انسانها دشوار میکند) و زایمان (که به دلیل دشواری ویژهاش در انسان خطر بالایی برای مادر و جنین ایجاد میکند) تعادلی ظریف برقرار شده است: راهرفتن روی دو پا فشاری مداوم به شکل لگن انسان وارد میکند تا شکل لگن برای راه رفتن بهینهتر شود؛ اما این بهینهترشدن به معنی خطرناکتر شدن فرایند تولد است، بنابراین شکل لگن در همین وضعیت تعادلی باقیمانده است.
دو ویژگی مغز بزرگ و توانایی راه رفتن ایستاده ضمن آنکه باعث تمایز انسانها شدهاند، طبق این نظریه قدیمی در تضاد با یکدیگرند. مغز و سر بزرگ، تولد انسان را به فرایندی خطیر و دشوار و دردناک مبدل کرده، اما اگر لگن انسان از شکل کنونی اندکی عریضتر میبود، ممکن بود راهرفتن روی دو پا را دشوارتر کند. دانشمندان مدتهاست که فرض میکنند راهحل طبیعی برای حل این مشکل کوتاهشدن مدت بارداری است، طوری که بچهها قبل از اینکه سرشان بیش از حد بزرگ شود متولد میشوند. در نتیجه، نوزاد انسان از لحاظ حرکتی و تواناییهای شناختی نسبتا درماندهتر و رشدنیافتهتر از نوزادان پستانداران دیگر متولد میشود.
همه این پدیدههای شگفتانگیز در فرگشت انسان – راهرفتن روی دوپا، زایمان دشوار، عرض لگن، مغز بزرگ و نوزادان نسبتا درمانده – از قدیم مرتبط با هم تصور میشدند. استاد انسانشناسی دانشگاه رودآیلند، هالی دانسورث میگوید: «این موضوع چندین دهه است که در کلاسهای انسانشناسی تدریس میشود، اما زمانی که من به دنبال شواهدی برای این نظریه گشتم، چیزی برای تأیید آن نیافتم. مشکل اول این نظریه این است که هیچ مدرکی وجود ندارد که نشاندهد لگن عریضتر که میتواند به تولد کودکی رشدیافتهتر بیانجامد، برای راهرفتن روی دوپا ضرر دارد.»
آنا وارنر، پژوهشگر دوره پست دکترا در دانشگاه هاروارد و یکی از همکاران دانسورث، روی راهرفتن انسان و نسبت آن با فاصله عرضی دو استخوان ران مطالعه کرد و متوجه شد که هیچ ارتباط بین لگن عریضتر و راهرفتن دشوارتر وجود ندارد. بنابراین این موضوع که راهرفتن روی دوپا عامل محدودکننده اصلی در طول مدت بارداری انسان بوده، اکنون مورد تردید قرار میگیرد. داشتن لگن عریضتر به این معنی نیست که انسان نمیتواند درست راه برود.
سپس دانسورث به دنبال شواهدی گشت که تأیید کند دوران بارداری انسان نسبت به پستانداران دیگر کوتاه شده است. تحقیقات او به خوبی خلاف این موضوع را نشان داد. نسبت به اندازه بدن مادر، بارداری انسان نه تنها کوتاهتر از بقیه پستانداران نیست، بلکه کمی طولانیتر هم هست و نوزادان انسان هم به نسبت، اندکی از نوزادان پستانداران دیگر بزرگترند. اگرچه بچههای انسان تا چند ماه علیل و رشدنیافته رفتار میکنند، اما درحقیقت تولد نوزاد انسان اصلاً زودرس نیست.
برای پستانداران به طور کلی، و از جمله انسان، طول دوران بارداری با اندازه بدن مادر تعیین میشود. از آنجا که اندازه بدن نمایه خوبی برای میزان سوخت و ساز و عملکرد بدن است، دانسورث فکرکرد سوخت و ساز بدن میتواند توضیح بهتری درباره زمان تولد انسان ارائه دهد.
برای بررسی این احتمال، او از پیتر الیسون از دانشگاه هاروارد و هرمان پونتزر از کالج هانتر در نیویورک، دو تن از کارشناسان فیزیولوژی مصرف انرژی در انسان کمک گرفت. آنها به فرضیه جدیدی درباره رابطه زمان تولد انسان رسیدند که نام آن را فرضیه ای.جی.جی ( مخفف عبارت انرژی، بارداری و رشد، EGG: energetics, gestation, and growth) گذاشتند.
بر اساس فرضیه ای.جی.جی، نوزادان زمانی متولد میشوند که که مادر نمیتواند انرژی بیشتری به رشد جنین و بارداری اختصاص دهد. سقف انرژی مادر محدودیت اصلی تکاملی بر سر راه طولانیتر شدن بارداری است، نه عرض لگن. با استفاده از دادههای سوختوساز در زنان باردار، محققان نشان دادند که زنان پیش از زایمان به جایی میرسند که منطقه خطر سوختوساز نام دارد.
محدودیتی برای تعداد کالریهای سوزاندهشده در بدن ما در هر روز وجود دارد. در طول دوران بارداری، زنان به حداکثر مصرف انرژی روزانه میرسند و درست پیش از تولد این مصرف به حد نهایی خود نزدیک میشود. این موضوع نشان میدهد که حد مصرف انرژی در انسان در طول حاملگی و رشد جنین تأثیر دارد.
محدودیتهای متابولیک توضیح میدهد که چرا نوزادان بشر در مقایسه با پستانداران دیگر درماندهتر به دنیا میآیند. برای مقایسه، نوزاد شمپانزه در یک ماهگی شروع به راهرفتن میکند، در حالی که نوزاد انسان تا حدود هفت ماهگی قادر به چهاردستوپا رفتن نیست. بنابراین اگر نوزاد انسان میخواست هنگام تولد به سطح رشد مشابه شمپانزه برسد، باید در 16 ماهگی به دنیا میآمد. اما حتی یک ماه بارداری بیشتر مادر را به منطقه خطر سوختوسازی نزدیکمیکند.
صرفنظر از آناتومی استخوان لگن، تولد نوزاد رشدیافتهتر از نظر فیزیولوژیکی غیر ممکن است. ناتوانی ما در هنگام تولد تنها نشانهای از میزان رشد مورد نیاز مغز پس از تولد انسان است.
خبرآنلاین
در بدن یک عاشق چه میگذرد؟
در بدن یک عاشق چه می گذرد؟
همه آنهایی که با هم ازدواج می کنند، دوست دارند زندگی شان دوام داشته باشد. دانش امروز نشان می دهد، احتمالا نوع عمل هورمون های ما در داشتن یک زندگی سعادتمند دخیل است؛ هورمون هایی که احساس محبت و دیگر احساسات ارزشمند زندگی را به وجود می آورند.
سال هاست که علم در حال کاوش منشا عصبی- زیستی احساسات ماست. علم می خواهد کشف کند چرا ناگهان دو نفر آنقدر عاشق هم می شوند که حاضرند به خاطر هم، پا روی همه چیز بگذارند تا عشقشان را به هم ثابت کنند؟ چطور می شود که زوجی بعد از ازدواج هم تا سال ها و گاهی در تمام عمر عاشق هم باقی می مانند؟ و سؤالاتی از این قبیل. علم، تمام این حالت ها را به هورمون ها نسبت می دهد و می گوید این هورمون ها هستند که کنترل احساسات را به دست دارند و گاهی باعث احساس نفرتمی شوند و گاهی باعث احساس عشق. اما این موضع علم موردپسند خیلی ها نیست و آنها می گویند این حرف کذب محض است، اما واقعا به جز خدا هیچ کس حقیقت ماجرا را نمی داند.
هورمون عشق چه نقشی در زندگی زناشویی دارد؟
وقتی دو نفر به هم وابسته می شوند و اعتماد کامل بین آنها شکل می گیرد، ترشح هورمون عشق در بدن آغاز می شود و می توان گفت این هورمون جزو معدود هورمون هایی است که ترشح آن نه تنها دلایل فیزیولوژیک، بلکه احساسی دارد. اکسی توسین باعث وابسته شدن و عشق دو فرد به هم می شود و افراد را به داشتن یک زندگی بادوام، داشتن فرزندان و… ترغیب می کند.
خلاقیت،عشق شما را جاودانه می کند
شاید این سؤال در ذهنتان به وجود بیاید که با وجود ترشح هورمون اکسی توسین(عشق)، چطور گاهی همسران عشق را فراموش می کنند و جدا می شوند؟ باید گفت برای ترشح مداوم این هورمون لازم است که زوجین دینامیک و فعال باقی بمانند و سعی کنند از عشق شان مثل یک گل مراقبت کنند، چون به مرور زمان میزان دوپامین ترشحی بدن کاهش می یابد و از میزان اشتیاق کاسته می شود. برای افزایش آن لازم است زن و مرد خلاق باشند و مدام در مورد خاطرات یا آرزوهایشان صحبت کنند. هر جرقه ای می تواند سبب ترشح اکسی توسین شود. اگر جرقه ای نباشد، طبیعی است که به مرور آتش خاموش می شود. برای تداوم زندگی، ایجاد خلاقیت و تازگی لازم است در غیر این صورت عشق براحتی از بین می رود و کاری از دست هورمون ها برنمی آید.
تاثیرات هورمون عشق
محققان می گویند اکسی توسین روی پاره ای از رفتارها تاثیر فراوان دارد: رفتارهایی از قبیل اطمینان و فداکاری، بروز رفتارهای کاملا متضاد مانند حسادت و غرور، افزایش احساس همدردی و پیوند به ویژه بین والدین و فرزندان، بهبود و تقویت مهارت های اجتماعی در افراد خجالتی و کم رو، افزایش میزان حس دلسوزی و همدلی انسان ها نسبت به یکدیگر، بهبود حافظه و عملکرد مغز، وقتی رابطه فرد مثبت باشد← هورمون عشق، رفتارهای اجتماعی را تقویت می کند.
وقتی ارتباط منفی باشد← هورمون عشق، احساسات منفی را افزایش می دهد.
این هورمون تاثیر بسیار ناچیزی روی افرادی دارد که به طور طبیعی اعتماد به نفس دارند. واکنش های متفاوت افراد در برابر ترس، به سطح گیرنده های اکسی توسین بستگی دارد. هرچه این گیرنده ها فعال تر باشد، افراد شجاع تر می شوند.
اسپری عشق تولید شد
شاید این خبر خیلی رمانتیک نباشد اما دانشمندان توانسته اند به وسیله دارویی، یکی از مهمترین حس های انسانی را افزایش دهند. آنها ابتدا با مطالعه شیمی مغز انسان متوجه شدند که چرا احساسات پیچیده و خاص که باعث تمایل به جنس مخالف می شود در انسان به وجود می آید و بعد با آزمایش هایی که روی حیوانات انجام دادند درباره ترکیبات و هورمون های متفاوت مغز و اثر آن روی احساسات نتایجی را به دست آوردند.
پروفسور لری یانگ از دانشگاه جورجیای کانادا در مقاله ای در مجله علمی طبیعت نوشته است، اگر بتوان میزان هورمون اکسی توسین را دستکاری کرد در واقع سیستم مغزی تحت تاثیر قرار می گیرد و در نهایت احساس عشق نسبت به فرد دیگر کم و زیاد می شود. دانشمندان موفق شده اند یک اسپری بینی حاوی هورمون اکسی توسین یا همان هورمون عشق تولید کنند که می تواند باعث شود افراد نسبت به هم اعتماد و عشق بیشتری احساس کنند.
دارویی که احساسات را تشخیص می دهد
اسپری بینی عشق می تواند توانایی اشخاص را در تفسیر عواطف اطرافیان ارتقا دهد. این موفقیت می تواند به ارائه راهبردهای جدید برای درمان تعدادی از اختلالات روانی منجر شود. در مطالعه ای که توسط محققان نروژی صورت گرفت به 40 دانشجو اسپری های بینی حاوی دوز کنترل آب شور یا دوز اکسی توسین داده شد. در ادامه به این دانشجویان تصاویر چهره های عصبانی، خوشحال یا خنثی نشان داده شد. تعدادی از این چهره ها دارای حالات عاطفی ظریفی بودند که رمزگشایی آنها بسیار مشکل بود. سیری لکنس، یکی از محققان این تحقیق و عصب شناس شناختی در دانشگاه اسلو درباره نتیجه آزمایش می گوید: «دوز اکسی توسین میزان آگاهی از عواطف بیان شده در تصاویر را افزایش داد به خصوص کسانی که قبل از استشمام این ماده دارای کمترین توانایی برای قضاوت درست عواطف بودند. در واقع این هورمون افراد را مجهز به تعبیر سیگنال های اطرافیان می کند.»
هورمون عشق و تاثیر آن بر مادر و نوزاد
هورمون عشق در محبت مادری نیز تاثیر زیادی دارد. اینکه می گویند اگر مادر یک بار کودکش را ببیند دیگر نمی تواند از او دل بکند به همین دلیل است و معمولا توصیه می شود بلافاصله مادر کودک را شیر دهد تا ترشح هورمون عشق در مادر به بیشترین مقدار خود برسد و در نتیجه منقبض شدن رحم، سریع تر خارج شدن جفت و نیز کاهش میزان خونریزی پس از زایمان مادر را موجب می شود. زمانی که ترشح این هورمون افزایش می یابد به پیوستگی و همبستگی مادر و نوزاد کمک می کند.
این اسپری مردان را با احساس می کند
محققان دانشگاه بن و موسسه بابراهام در کمبریج با استفاده از یک اسپری ساده هورمونی اکسیتوسین موفق شدند مردان را با احساس کنند. در این تحقیقات 48 مرد مورد آزمایش قرار گرفتند. برای نیمی از آنها یک اسپری بینی اکسی توسین و برای نیمی دیگر داروی بی اثر تجویز شد.
سپس برای ارزیابی میزان احساسات آنها به این داوطلبان تصاویری از موقعیت های احساسی مثل کودکی که گریه می کند، یک مرد غمگین و… نشان داده شد و از آنها خواسته شد که احساسات خود را از اعماق وجود بیان کنند. به این ترتیب مشاهده شد سطح احساسات همنوع دوستی مردانی که از اسپری اکسی توسین استفاده کرده بودند تا حد چشمگیری افزایش یافت.
بر اساس گزارش تایم، این محققان در این خصوص توضیح دادند: «این هورمون توانایی حس کردن تجربیات دیگران را افزایش می دهد. سطح احساسی مردانی که در این آزمایش شرکت کردند به سطح احساسی رسید که به طور طبیعی ما از زنان انتظار داریم. این هورمون حتی می تواند برای بیماری هایی مثل اسکیزوفرنی و اوتیسم مفید باشد چون می تواند سطح اجتماع ستیزی و اجتماع گریزی را به ترتیب در افراد مبتلا به اکسیزوفرنی و اتویسم کاهش دهد.»
3 مرحله ای که همسران عاشق طی می کنند
اکسی توسین هورمونی پپتیدی است که از هیپوتالاموس ترشح می شود و عملکردهای مختلفی دارد. مهم ترین عملکرد این هورمون القای دردهای زایمان و تقویت رابطه احساسی میان مادر و نوزاد است. از دیگر عملکردهای این هورمون، توسعه احساسات، عشق و ایمان است و به طور کلی در رشد رفتارهای اجتماعی، واکنش های بین فردی و کنترل اضطراب نقش کلیدی ایفا می کند.
مرحله اول: احساس تمایل
این احساس کشش توسط هورمون های زنانه و مردانه یعنی استروژن و تستسترون به وجود می آید، تستسترون فقط در مردها نیست که نقشی مهم بازی می کند بلکه در جذب خانم ها به سمت جنس مخالف نیز نقشی اساسی دارد.
فورمون ها -مواد شیمیایی هستند که پیام را از طریق بوی بدن منتقل می کنند. این مواد در جلب نظر جنس مخالف در انسان ها نقش دارند، همین فورمون ها هستند که در دیدار اول از کسی خوشمان می آید یا به دلمان مینشیند.
مرحله دوم: احساس کشش
مهم ترین مرحله در عاشق شدن در اینجا اتفاق می افتد، وقتی افراد عاشق می شوند دیگر نمی توانند به هیچ چیز دیگری فکر کنند، آنها حتی ممکن است اشتهای خود را از دست بدهند، دچار کم خوابی شوند و بیشتر ساعات روزشان را به رؤیاپردازی درباره معشوق شان طی کنند. در این مرحله یک گروه از انتقال دهنده های عصبی به نام مونوآمین نقش مهمی بازی می کنند.
با افزایش آدرنالین فعالیت مغزی افزایش می یابد، احساس محبت به وجود می آید اتیل آمین یا نوعی آمفتامین مغزی طبیعی افزایش می یابد فرد احساس خوبی پیدا می کند، فنیل اتیل آمین در شکلات هم وجود دارد و انرژی و اشتیاق فرد را افزایش می دهد. البته اثر فنیل اتیل آمین دوام چندانی ندارد.
مرحله سوم: وابستگی
این مرحله بعد از مرحله کشش است و اگر رابطه به سرانجام برسد پیش می آید. هیچ کس نمی تواند برای تمام عمر در مرحله کشش باقی بماند چون در این صورت در تمام طول زندگی نمی تواند هیچ کار مثبتی انجام دهد. همین مرحله وابستگی است که از زن و مرد یک زوج خوشبخت می سازد و آنها را به داشتن فرزند تشویق می کند.
برای پایدار ماندن احساس عشق
دوپامین؛ حامل عصبی، مسبب حس خوشبختی و آرامش است.
اکسی توسین (هورمون عشق) صدای فرد مورد علاقه، خاطرات شیرین، حتی یک نگاه مهربان باعث ترشح این هورمون در بدن می شود.
واسوپرسین؛ این ماده شیمیایی هم در کارکرد کلیه ها نقشی مهم دارد و هم می تواند در یک رابطه طولانی مدت نقشی مهم ایفا کند.
برترینها
شتر به مبارزه با الزایمر می اید.....
شتر به مبارزه با آلزایمر می آید
محققان آمریکایی توانستند یک نوع آنتی بادی را در بدن شتر کشف کنند که میتواند با بیماری آلزایمر مبارزه کند.
به گزارش فارس به نقل از پایگاه zeenews، تیم محققان آمریکایی در جریان تحقیقات علمی تازه خود به اطلاعات جدید و قابل توجهی درباره شتر و نقش یک آنتی بادی استخراج شده از آن در مبارزه با بیماری آلزایمر دست یافتند.
محققان گفتند: آنتی بادی کشف شده قادر است که از سد خونی مغزی عبور کرده و بدون اجرای هرگونه تغییر شیمیایی در ترکیب آن، به مغز برسد.سد خونی مغزی یا در اصطلاح پزشکی (BBB) محدوده? جدا کننده بین مایع برونسلولی مغز در سیستم اعصاب مرکزی و جریان خون گردشی در بدن است به طوری که اگر مواد رنگی بهدرون خون تزریق شود میتوان مشاهده کرد که از این ماده درون مغز اثری دیده نمیشود.
این پرده یا سد از مویرگ های ویژه تشکیل شده که بر خلاف ساختار عادی در مویرگ ها دارای منافذ معمول نبوده و اتصال بین سلولی در آنها از نوع اتصال محکم است و در نتیجه بسیاری از ملکول ها و ریز ملکول ها و همچنین باکتری ها قادر به گذشتن از آنها (از طریق دیفیوژن) و رسیدن به مایع مغزی نخاعی در مغز نیستند.
متقابلاً سطح اندوتلیال این مویرگ ها از پروتئینهای ویژه پوشیده شده که توسط آنها ورود گلوکز به مغز به عنوان تغذیه امکانپذیر میشود همچنین تبادل گازی (اکسیژن- دی اکسید کربن) بین خون گردشی و مغز از این سد بدون مشکل قابل انجام است.محققان آمریکایی افزودند: نتایج این تحقیقات افق های تازه ای برای تولید داروهای درمان بیماریهای صعب العلاج نظیر آلزایمر و تومورهای مغزی خواهد گشود.
به گفته این محققان، شتر به توانمندی در طی مسافت های طولانی و بردن انسانها به مناطق دور در صحرا مشهور است اما این تحقیقات ثابت کرد که شتر همچنین از طریق آنتی بادی خود میتواند داروها را منتقل کرده و آنها را به بخش های داخلی و دور در مغز برساند.
ای دبستانی احساس من.................
ای دبستانی احساس من
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مکارو دزد دشت وباغ
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز وسرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن میدرید
تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پرازتصمیم کبری میشدیم
پاک کن هایی زپاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جارو ی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
بازهم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درد ورنج وکار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه خوراک سرد
کودکان کوچه اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بودوتفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک میشدیم
لا اقل یک روز کودک میشدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم یاد وهم نامت بخیر
یاد درس آب وبابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من بازگرد این مشقها را خط بزن
ای دبستانی ترین احساس من بازگرد این مشقها را خط بزن
بـاغ های گمشـده هلیگـان در انگلیس.................
خلاقیت با دلار................
خلاقیت با دلار
One Dollar Butterfly
One Dollar Camera
Two Dollars Battle Tank
Two Dollars Chinese Dragon
One Dollar Crab
One Dollar Dolphin
Two Dollars Jacket
Two Dollars Spider
One Dollar Scorpion
One Dollar Bat
One Dollar Toilet Bowl
One Dollar Penguin
One Dollar Shark
One Dollar Jet
One Dollar Hammer Head Shark
|
تغییرات بدنی بازیگران هالیوود برای فیلمهایشان!!
تغییرات بدنی بازیگران هالیوود برای فیلمهایشان!!
این بازیگران ویژه که بازیگران متُد نام گرفته اند، آماده ی هر گونه افزایش یا کاهش وزن و نیز انجام ورزش های سنگین مانند کار با وزنه هستند. در زیر تعدادی از قابل توجه ترین تغییرات بدنی توسط ستاره های سینما را معرفی می کنیم.....
جورج کلونی برای نقش خود به عنوان عامل کهنه کار CIA در فیلم تریلرِ سیاسی-هیجانیِ سیریانا در حدود 12 کیلو وزن اضافه کرد. معمولا افزایش وزن برای یک نقش با استقبال بازیگران همراه می شود، اما این موضوع برای کلونی (که ادعا می کند به تناسب اندام خیلی اهمیت می دهد) معامله ای بود برای اولین و آخرین بار. او همچنین ریش طبیعی خیلی جالبی هم گذاشت.
سوانک با تغییر ظاهر برای بازی در فیلم ها غریبه نبود. پس از بازی در نقش یک پسر در فیلم "پسرها گریه نمی کند"، او عملا تنها فرد مناسب برای بازی در این فیلم زیبا و غم انگیز در مورد یک دختر بوکسور به کارگردانی کلینیت ایستوود بود.
تام هنکس به خاطر چهره و شخصیت چند بعدی خود توانسته است در نقش های بسیاری کاملا باور پذیر به نظر برسد. این ویژگی او کاملا به نفعش تمام شده است و باعث شده که وی هیچ وقت در طول زندگی حرفه ای طولانی مدت خود، مانند بعضی از هنرپیشه های دیگر اسیر یک نقش مشابه در تمام فیلم هایش نشود. اما به یاد ماندنی ترین تحول ظاهری تام برای نقش فیلم دور افتاده بود، که در آن به اندازه اسکلتی لاغر شد و ریشی بسیار بلند و ژولیده گذاشت.
ادوارد نورتون با برنامه ای سخت شامل رژیم غذایی سرشار از پروتئین، ورزش های غیر هوازی و مقدار زیادی کار با وزنه، موفق شد در حدود 14 کیلو عضله اضافه کند. ظاهر او در قالب یک سفید پوستِ برتری جو، تفاوت بسیار زیادی با سایر نقش های او داشت. نقش او به عنوان کشیشی با موهای متمایل به قرمز در فیلم "ایمانت را نگه دار" را به یاد آورید!
ترونِ بی نهایت زیبا مجبور شد برای بازی در نقش یک زن قاتل دیوانه 14 کیلو وزن اضافه کند.او در این فیلم توسط منتقدی بنام راجر ایبرت به عنوان یکی از بهترین اجراها در تاریخ سینما مورد ستایش بی سابقه قرا گرفت، و تا آنجا پیش رفت که جایزه اسکار برای بهترین بازیگر نقش مکمل زن را از آن خود کند.
ستاره استرالیایی فیلم های اکشن، راسل کرو، برای فیلم خود "مجموعه دروغها"، 28 کیلو وزن اضافه کرد. او این افزایش وزن را مدیون برنامه روزانه صبحانه ای شامل چیزبرگر و کیک است.
جرارد باتلر – 300
ستاره ی سابقِ شبح اپرا، از متخصص تناسب اندام مارک توایت کمک گرفت تا او را برای نقش "شاه لئونیداس" در فیلم 300 آماده کند. در حالی که بسیاری از بازیگران این فیلم برای هشت تا ده هفته به سختی آموزش می دیدند، باتلر تصمیم گرفت یک رژیم دوازده هفته ای را امتحان کند که شامل تمرینات متعددی با 300 تکرار و رژیم غذایی سفت و سخت بود. نتیجه نهایی، بدنی با ابهت بود که حسادت اکثر خوانندگان رمان های گرافیک را بر می انگیخت!
بازی به یاد ماندنی دل تورو در سال 1998 در این فیلم، تنها نقدهای معتدلی در پی داشت. او برای اجرای صحنه ی غوطه وریِ کامل برای این نقش نیاز داشت که 18 کیلو اضافه وزن پیدا کند و با رضایت تمام خود را با سیگار بسوزاند تا برای نقش وکیلِ دیوانه ی مواد مخدرِ هانتر اس تامپسون (نویسنده ی فیلمنامه) آماده شود.
رنه زلوگر –دفترچه خاطرات بریجت جونز (Bridget Jones Diary)
سایز زلوگر، هنرپیشه موفق هالیوود، معمولا 6 است. اما هنگام فیلمبرداری مجدد نقش او در قسمت دوم فیلم، 14 کیلو وزن اضافه کرد.
اریک بنا چگونه موفق شد وزن کافی برای نقش خود به جای مارک براندون رید در این فیلم را بدست آورد؟ با خوردن هر چه که دلش می خواست در کنار ورزش نکردن و استراحت کردن برای مدت یک ماه!
وال کیلمر که مدت هاست به عنوان هنرپیشه ای چاق در نظر گرفته می شود، در گذشته یکی از خوش هیکل ترین چهره های سینمای هالیوود بود. تغییر ظاهر مهم او از فیلم الکساندر در سال 2004 شروع شد، بطوری که برای نقش "فیلیپ اسکندر مقدونی" حدود 15 کیلو وزن اضافه کرد. که تفاوتی باورنکردنی با آنچه که ما از او در فیلم "درها" در نقش جیم موریسون دیدیم دارد.
کالین فارل اخیرا وزن زیادی را از دست داده است و ادعا می کند که این کار هم برای سلامتی اوست و هم برای فیلم آینده او مورد نیاز است. حال سوال این است که "آن فیلم آینده چیست؟"
دیمون برای نقش خود به عنوان یک سرباز معتاد به هروئین در سال 1996 کاهش وزن قابل توجهی را متحمل شد. او در عرض 100 روز 18 کیلو وزن از دست داد. و این همه برای تنها دو روز فیلمبرداری بود. این تجربه ی سخت، که بدون مشاوره و کنترل فردی حرفه ای انجام نشده بود، اثرات بدی بر سلامت دیمون داشت، بطوری که او برای مدت دو سال نیاز به مصرف داروی آدرنال پیدا کرد تا بتواند سلامت خود را باز یابد.
دیمونِ باریک اندام برای نقش خود در فیلم خبرچین 14 کیلو وزن اضافه کرد. این فیلم که در آن دیمون نقش یک خبرچین با نام مارک ویتِکر را بازی می کند، در مارس 2009 اکران شد.
بل برای این نقش در طول سه ماه حدود 30 کیلو کاهش وزن داشت. غذای روزانه ی او شامل قهوه، آب و گاهاً ماهی تن یا یک سیب بود. در واقع بل در طی فیلمبرداری این فیلم، از وزن نرمالِ 83 کیلو به 54 کیلو رسید.