سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راه کمال

صفحه خانگی پارسی یار درباره

هر کس اینو نخونه عمرش فنااااااست

هر کس اینو نخونه عمرش فنااااااست

------------------------

آخرین کلمات یک برقکار : خوب حالا روشنش کن...
.
آخرین کلمات یک انسان عصر حجر: فکر میکنی توی این غار چیه؟ .

آخرین کلمات یک بندباز: نمیدونمچرا چشمام سیاهی میره...
.
آخرین کلمات یک بیمار: مطمئنید که این آمپول بی خطره؟
.
آخرین کلمات یک پزشک: راستش تشخیص اولیه‌ام صحیح نبود. بیمار

آخرین کلمات یک پلیس: شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره...
.
آخرین کلمات یک پیشخدمت رستوران: باب میلتون بود؟ .

آخرین کلمات یک جلاد: ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد...
.
آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون: این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست... .
آخرین کلمات یک چترباز: پس چترم کو؟
.
آخرین کلمات یک خبرنگار: بله، سیل داره به طرفمون میاد...
.
آخرین کلمات یک خلبان: ببینم چرخها باز شدند یا نه؟
.
آخرین کلمات یک خون‌آشام: نه بابا خورشید یه ساعت دیگه طلوع میکنه!
.
آخرین کلمات یک داور فوتبال: نخیر آفساید نبود!
.
آخرین کلمات یک دربان: مگه از روی نعش من رد بشی...
.
آخرین کلمات یک دوچرخه‌سوار: نخیرتقدم با منه!
.
آخرین کلمات یک دیوانه: من یه پرنده‌ام!
.
آخرین کلمات یک سرنشین اتوموبیل: برو سمت راست راه بازه...
.
آخرین کلمات یک شکارچی: مامانت کجاست کوچولو؟.
.
آخرین کلمات یک غواص: نه این طرفها کوسه وجود نداره...
.
آخرین کلمات یک فضانورد: براییک ربع دیگه هوا دارم... .

آخرین کلمات یک قصاب: اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم...
.
آخرین کلمات یک قهرمان: کمک نمیخوام، همه‌اش سه نفرند... .

آخرین کلمات یک قهرمان اتوموبیلرانی: مکانیک یادش رفته ترمز ماشین رو درست کنه!
.
آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی: قضیه روشنه، قاتل شما هستید!
.
آخرین کلمات یک کامپیوتر: هارددیسک پاک شده است...
.
آخرین کلمات یک کوهنورد: سر طناب رو محکم بگیری ها... .

آخرین کلمات یک گروگان: من که میدونم تو عرضهء شلیک کردن نداری... .
آخرین کلمات یک گیتاریست: یه خرده ولوم بده...
.
آخرین کلمات یک مادر: بالأخره سی‌دی‌هات رو مرتب کردم...
.
آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه: این آزمایش کاملاً بیخطره...
.
آخرین کلمات یک متخصص خنثی کردن بمب: این سیم آخری رو کهقطع کنم تمومه...
.
آخرین کلمات یک متخصص کامپیوتر: معلومه که ازش بک‌آپگرفتم!
.
آخرین کلمات یک معلم رانندگی: نگه دار! چراغ قرمزه!
.
آخرین کلمات یک ملوان: من چه میدونستم که باید شنا بلد باشم؟
.
آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی:من عادت ندارم با پنجرهء بسته بخوابم....

آخرین کلمات یک نارنجک‌انداز: گفتی تا چند بشمرم؟

فردا می آید و من هنوز خیلی کار دارم...

فردا می آید و من هنوز خیلی کار دارم...
خدایا فردا می آید ولی من هنوز دست های خسته و پرمحبت مادرم را نبوسیده ام و سرم را روی زانوان خسته ولی پر از مهر او نگذاشته ام...صورت او را نوازش نکرده ام... هنوز از چشمان مهربانش سیراب نشده ام... هنوز از مهر مادری او قدردانی نکرده ام...
من باید بجنبم فردا می آید و من هنوز در رختخواب بی تفاوتی مانده ام...
هنوز به پدرم نگفته ام که چقدر محتاج دست هایش هستم... چقدر دلم می خواهد سر و صورتش را غرق بوسه کنم... دلم می خواست او را بغل کنم و نگرانی هایش را دلداری دهم...
وای خدای من فردا در راه است و من هیچ کاری انجام نداده ام...
هنوز به برادرم نگفته ام که چقدر دل تنگ صمیمیت هایمان هستم...
خدایا فردا در راه است و من هنوز خیلی کار دارم...
باید به دیدن دوستانم بروم... باید از همسایه ام دلجویی کنم... شاخه گلی برای همکارم ببرم که مدت هاست به خاطر یک سو تفاهم رابطه مان تلخ شده...
باید از استادم تشکر و قدردانی کنم ... از نانوایی سر کوچه مان سوال کنم آیا همسر بیمارش بهبود یافت... به رفتگر محله مان خدا قوت بگویم و دست نوازش بر سر آن یتیمی که می شناسمش بکشم...
وای خدای من چقدر دیر است? فردا دارد می آید...
چه کتاب هایی که نخواندم و چه نوشته هایی که ننوشته ام... من باید بخوانم، بنویسم، بسرایم و به تصویر بکشم....
چقدر دیر ... اما باید تکانی بخورم
برای نورانیت وجودم، برای خودم، برای وجدانم و برای فردایم...
خدای من فردا دارد می آید و من هنوز هیچ کاری انجام نداده ام...


قابل توجه دخترهایی که میگن پسر خوب پیدا نمیشه ...

قابل توجه دخترهایی که میگن پسر خوب پیدا نمیشه ...

پسرهای خوب معمولا :

تو خیابون به دختری شماره نمیدن

متلکی که دخترها خوششون بیاد بلد نیستن

بلد نیستن ظرف پنج دقیقه مخ بزنن

دنبال دختر غریبه راه نمیفتن

ماشین آخرین سیستم زیر پاشون نیست

و اکثرا چهره ی خیلی معمولی دارن

اگه میگی پسر خوب وجود نداره توصیه میکنم حتما چشمت رو شست و شو بده !!

وطن! وطن!........



وطن! وطن!
نظر فکن به‌من که من
به هر کجا غریب‌وار
که زیر آسمان دیگری غنوده‌ام
همیشه با تو بوده‌ام، همیشه با تو بوده‌ام

اگر که حال پرسی‌ام
تو نیک می شناسی‌ام
من از درون قصّه‌ها و غصّه‌ها برآمدم:
حکایت هزار شاه با گدا
حدیث عشق ناتمام آن شبان
به دختر سیاه‌چشم کدخدا
ز پشت دود کشت‌های سوخته
درون کومه ی سیاه
ز پیش شعله‌های کور‌ه‌ها وکارگاه
تنم ز رنج عطر و بو گرفته است
رخم به سیلی زمانه خو گرفته است
اگر چه در نگاه اعتنای کس نبوده‌ام
یکی ز چهره‌های بی‌شمار توده‌ام

چه غمگنانه سال‌هاکه بال‌ها
زدم به روی بحر بی‌کناره‌ات
که در خروش آمدی
به جنب و جوش آمدی
به اوج رفت موج‌های تو
که یاد باد اوج‌های تو!
در آن میان که جز خطر نبود
مرا به تخته پاره‌ها نظر نبود
نبودم از کسان که رنگ و آب دل ربودشان
به گودهای هول
بسی صدف گشوده‌ام
گهر ز کام مرگ در ربوده‌ام
بدان امید تا که تو
دهان و دست را رها کنی
دری ز عشق بر بهشت این زمین دل فسرده وا کنی

به بند مانده‌ام
شکنجه دیده‌ام
سپید هر سپیده، جان سپرده‌ام
هزار تهمت و دروغ وناروا شنوده‌ام
اگر تو پوششی پلید یافتی
ستایش من از پلید پیرهن نبود
نه جامه، جان پاک انقلاب را ستوده‌ام

کنون اگر که خنجری میان کتف خسته‌ام
اگر که ایستاده‌ام
و یا ز پا فتاده‌ام
برای تو، به راه تو شکسته‌ام

اگر میان سنگ‌های آسیا
چو دانه های سوده‌ام
ولی هنوز گندمم
غذا و قوت مردمم
همانم آن یگانه‌ای که بوده‌ام

سپاه عشق در پی است
شرار و شور کارساز با وی است
دریچه‌های قلب باز کن
سرود شب شکاف آن، ز چار سوی این جهان
کنون به گوش می رسد
من این سرود ناشنیده را
به خون خود سروده‌ام

نبود و بود برزگر را چه باک
اگر بر آید از زمین
هر آنچ او به سالیان
فشانده یا نشانده است

وطن! وطن!
تو سبز جاودان بمان که من
پرنده‌ای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
به دور دست مه گرفته پر گشوده‌ام

یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن.........

یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد. پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینیاشو به پسرک داد. همون شب دختر کوچولو با ارامش تمام خوابید و خوابش برد. ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر می کرد که همونطوری خودش بهترین تیله اشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینیهاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده. نتیجه اخلاقی داستان عذاب وجدان همیشه مال کسی است که صداقت ندارد آرامش مال کسی است که صداقت دارد لذت دنیا مال کسی نیست که با آدم صادق زندگی می کند آرامش دنیا مال اون کسی است که با وجدان صادق زندگی میکند.


یک خانم روسی و یک آقای آمریکایی با هم ازدواج کردند ............

یک خانم روسی و یک آقای آمریکایی با هم ازدواج کردند و زندگی شادی را در سانفرانسیسکو آغاز کردند .طفلکی خانم ، زبان انگلیسی بلد نبود اما می توانست با شوهرش ارتباط برقرار کند
.
یک روز او برای خرید ران مرغ به مغازه رفت.اما نمی دانست ران مرغ به زبان انگلیسی چه می شود . برای همین اول دست هایش را از دو طرف مانند بال مرغ بالا و پایین کرد و صدای مرغ درآورد. بعد پایش را بالا آورد و با انگشت رانش را به قصاب نشان داد . قصاب متوجه منظور او شد و به او ران مرغ داد

روز بعد او می خواست سینه مرغ بخرد. بازهم او نمی دانست که سینه مرغ به انگلیسی چه می شود. دوباره با دست هایش مانند مرغ بال بال زد و صدای مرغ درآورد. بعد دگمه های پالتو اش را باز کرد و به سینه خودش اشاره کرد . قصاب متوجه منظور او شد و به او سینه مرغ داد
روز سوم خانم ، طفلک می خواست سوسیس بخرد. او نتوانست راهی پیدا کند تا این یکی را به فروشنده نشان بدهد. این بود که شوهرش را به همراه خودش به فروشگاه برد

……
...
..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

.
.خیلی منحرفید!
حواستون کجاست ؟
شوهرش انگلیسی صحبت می کرد.

شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم......

شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم
خانه به خانه در به در جستمت و نیافتم

بر دل من ز بس که جای تنگ شد از جداییت
بی تو به دست خویشتن سینه خود شکافتم

از تف آتش غمم صد ره اگرچه تافتی
آیینه سان به هیچ سو رو ز تو بر نتافتم

آه که تار و پود من، رفت به باد عاشقی
جامه‌ی تقوایی که من در همه عمر بافتم

به رهی دیدم برگ خزان .....

به رهی دیدم برگ خزان .....
----
به رهی دیدم برگ خزان پژمرده ز بیداد زمان کز شاخه جدا بود
چو ز گلشن رو کرده نهان در رهگذرش باد خزان چون پیک بلا بود

ای برگ ستمدیده ی پاییزی
آخر تو ز گلشن ز چه بگریزی

روزی تو هم آغوش گلی بودی
دلداده و مدهوش گلی بودی

ای عاشق شیدا ، دلداده ی رسوا ، گویمت چرا فسرده ام
در گل نه صفایی ، باشد نه وفایی ، جز ستم ز وی نبرده ام

آه ! بار غمش بر دل بنشاندم
در ره او من جان بفشاندم
تا شد نوگل گلشن زیب چمن

رفت آن گل من از دست
با خار و خسی بنشست
من ماندم و صد بار ستم وین پیکر بی جان

ای تازه گل گلشن
پژمرده شوی چون من
هر برگ تو افتد به رهی پژمرده و لرزان

در یک نظر سنجی از مردم دنیا .........

    نظر
در یک نظر سنجی از مردم دنیا می خواستن نظرشونو راجع به کمبود غذا در سایر کشورها بگن.
کسی جوابی نداد!
آخــــه:
مردم افریقا نمیدونستن غذا چیه,
مردم آسیا نمیدونستن نظر چیه,
مردم اروپا نمیدونستن کمبود چیه,
و مردم امریکا نمیدونستن سایر کشور ها چیه!