سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راه کمال

صفحه خانگی پارسی یار درباره

فردی مسلمان یک همسایه کافر داشت.....

درد خودپرستی

فردی مسلمان یک همسایه کافر داشت
هر روز و هر شب با صدای بلند همسایه کافر رو لعن و نفرین می کرد :
خدایا ! جان این همسایه کافر من را بگیر.مرگش را نزدیک کن (طوری که مرد کافر می شنید)

زمان گذشت و آن فرد مسلمان بیمار شد.
دیگر نمی توانست غذا درست کند ولی در کمال تعجب غذایش سر موقع در خانه اش ظاهر می شد.
مسلمان سر نماز می گفت خدایا ممنونم که بنده ات را فراموش نکردی و غذای من را در خانه ام ظاهر می کنی
و لعنت بر آن کافر خدا نشناس ... !
روزی از روزها که خواست برود غذا را بر دارد، دید این همسایه کافرِ است که غذا براش می آورد.

از آن شب به بعد، مسلمان سر نماز می گفت :
خدایا ممنونم که این مرتیکه شیطان رو وسیله کردی که برای من غذا بیاورد.
من تازه حکمت تو را فهمیدم که چرا جانش را نگرفتی!!!

**با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی //// تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی**

روی میز صبحانهء شما این میوهها گذاشته شدهاند،.....

تست ناشتایی

روی میز صبحانهء شما این میوه‌ها گذاشته شده‌اند، که یکی را باید انتخاب کنید:

1. سیب

2. موز

3. توت فرنگی

4. هلو

5. پرتقال

لطفاً خوب فکر کنید و به میز غذا حمله‌ور نشوید!

اولین انتخاب شما کدام خواهد بود؟
این یک امتحان بزرگ است و نتیج? آن شما را متحیر خواهد کرد.
انتخاب شما چیزهای عجیبی در مورد شما خواهد گفت.
باز هم فکر کنید و قبل از انتخاب‌کردن به انتهای نامه نروید.
پس از انتخاب برای شناخت خودتان نتیجه را در انتهای نامه ببینید...
عجله نکنید، خوب فکر کنید! .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
با توجه به انتخاب شما...
سیب:
این یعنی شما شخصی هستید که دوست دارد اول سیب بخورد.

موز:
این یعنی شما شخصی هستید که دوست دارد اول موز بخورد.

توت‌فرنگی:
این یعنی شما شخصی هستید که دوست دارد اول توت‌فرنگی بخورد.

هلو:
این یعنی شما شخصی هستید که دوست دارد اول هلو بخورد.

پرتقال:
این یعنی شما شخصی هستید که دوست دارد اول پرتقال بخورد.
......
امیدوارم که باانجام این تست شناخت بهتری از خودت به دست آورده باشی.
توجه به نتیج? این تست می‌تونه تو را به سمت آسودگی و درک و فهم و آرامش و سلامتی و ابدیت و حقوق بشر و پول و سکه و... راهنمایی کنه، پس نسبت بهش بی‌تفاوت نباش.

قحطی!!!

    نظر
قحطی!!!

اوایل دهه شصت نوجوانی بیش نبودم، اما خوب به خاطردارم آن روزهایی را که
تنها شامپوی موجود، شامپوی خمره ایی زرد رنگ داروگر بود. تازه آن را هم
باید از مسجد محل تهیه می کردیم و اگر شانس یارمان بود و از همان شامپو
ها یک عدد صورتی رنگش که رایحه سیب داشت گیرمان می آمد حسابی کیف می
کردیم. سس مایونز کالایی لوکس به حساب می آمد و ویفر شکلاتی یام یام تنها
دلخوشی کودکی بود. صف های طولانی در نیمه شب سرد زمستان برای 20 لیتر
نفت، بگو مگو ها سر کپسول گاز که با کامیون در محله ها توزیع می شد، خالی
کردن گازوئیل با ترس و لرز در نیمه های شب. روغن، برنج و پودر لباسشویی
جیره بندی بود، نبود پتو در بازار خانواده تازه عروسان را برای تهیه
جهیزیه به دردسر می انداخت و پو شیدن کفش آدیداس یک رویا بود. همه اینها
بود، بمب هم بود و موشک و شهید و ... اما کسی از قحطی صحبت نمی کرد! یادم
هست با تمام فشارها وقتی وانت ارتشی برای جمع آوری کمک های مردمی وارد
کوچه می شد بسته های مواد غذایی، لباس و پتو از تمام خانه ها سرازیر بود.
همسایه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهربانی بود، خب درد هم
بود. امروز اما فروشگاه های مملو از اجناس لوکس خارجی در هر محله و گوشه
کناری به چشم می خورند و هرچه بخواهید و نخواهید در آنها هست. از انواع
شکلات و تنقلات گرفته تا صابون و شامپوی خارجی، لباس و لوازم آرایش تا
موبایل و تبلت، داروهای لاغری تا صندلی های ماساژور، نوشابه انرژی زا تا
بستنی با روکش طلا، رینگ اسپرت تا... و حال با تن های فربه، تکیه زده بر
صندلی ها نرم اتومبیل های گرانقیمت از شنیدن کلمه قحطی به لرزه افتاده به
سوی بازارها هجوم می بریم. مبادا تی شرت بنتون گیرمان نیاید! مبادا زیتون
مدیترانه ایی نایاب شود! اشتهایمان برای مصرف، تجمل، پز دادن و له کردن
دیگران سیری ناپذیر شده است. ورشکسته شدن انتشارت، بی سوادی دانشجوهامان،
بی سوادی استادها، عقب افتادگی در علم و فرهنگ و هنر، تعطیلی مراکز ادبی
فرهنگی و هنری و ... برایمان مهم نیست ولی از گران شدن ادکلن مورد علاقم
مان سخت نگرانیم! ... می شود کتابها نوشت... خلاصه اینکه این روزها لبخند
جایش را به پرخاش داده و مهربانی به خشم. هرکس تنها به فکر خویش است به
فکر تن خویش! قحطی امروز قحطی انسانیت است قحطی همدلی قحطی عشق!
روح جمعی را دریابیم .....

ایران سقوط کرد آذربایجان سقوط نکرد.

ایران سقوط کرد آذربایجان سقوط نکرد. آذربایجان سقوط کرد تبریز سقوط نکرد. تبریز سقوط کرد 4 محله از 29 محله های تبریز سقوط نکرد. 3 محله ی سقوط نکرده سقوط کردند محله ی امیر خیز سقوط نکرد. محله ی امیر خیز سقوط کرد خانه ی مشروطیت سقوط نکرد. خانه ی مشروطیت سقوط کرد اتاق فرماندهی سقوط نکرد. اتاق فرماندهی سقوط کرد ستار خان ایستاده بود. ستار خان تنها بود. ستار خان ایستاد اتاق فرماندهی به پا خاست. اتاق فرماندهی به پا خاست خانه ی مشروطیت به پا خاست. خانه ی مشروطیت به پا خاست محله ی امیر خیز به پا خاست. محله ی امیر خیز به پا خاست 4 محله به پا خاست. 4 محله به پا خاست تبریز به پا خاست. تبریز به پا خاست آذربایجان به پا خاست. آذربایجان به پا خاست ایران به پا خاست. زمانی که ستار خان در تبریز قیام مشروطه خواهی را آغاز کرد مجلس در تهران تاسیس شد. محمد علی شاه با توجه به پشتیبانی روس ها خاطر نشان کرد که این مجلس کاربردی نیست و من تنها قدرت تصمیم گیری در کشور هستم. برای سرکوب ستارخان 40000 سرباز به تبریز فرستاد. کسی در تهران از مشروطیت در این زمان دفاع نکرد و حتی کوچکترین مقاومتی.ایران در برابر فرستادن این قشون برای سرکوبی مشروطه خواهان سکوت اختیار کرد. در آن زمان افکار عمومی بر این تصور بود که ستارخان توان مقابله با این لشگر را ندارد و به تبع آن همگی روشنفکران موج سوار از پشتیبانی مشروطیت دست کشیدند. آذربایجان تنها ماند. آذربایجان سقوط کرد. تبریز تنها ماند. از تبریز 29 محله 25 محله با نصب پرچم های سفید امان خواستند. 4 محله تنها ماند. 3 محله غیر از محله ی امیر خیز با نصب پرچم سفید امان خواستند. محله ی امیر خیز تنها ماند. همگی بر این باور بودند که ستارخان و مشروطیت توان مقابله ندارد. محله ی امیرخیز نیز پرچم سفید . خانه مشروطیت تنها ماند. فرماندهان به فکر تسلیم افتادند. ستارخان تنها ماند. ستارخان به کوچه می رود و پرچم های سفید را می بیند چند پرچم را می شکند و نطقی می کند. اهالی محل شرمگین می شوند در برابر سردارشان. محله به محله پرچم ها توسط خود اهالی شکسته می شود. تبریز آماده مبارزه با استبداد است. خبر به شهرهای آذربایجان می رسد کمک به ستارخان می رسد. و ............... در این نبردها کشتار به قدری بود که حتی چندین خانواده دلاوران آذربایجان، نسلشان از روزگار محو شد. حتی یک کودک از آنها نماند. ولی چیزی که مانده است: ماندگاری نامشان در تاریخ و قلب ها و رگ هاست.


خداوند تعالی را شرابی است از برای اولیائـش.....

خداوند تعالی را شرابی است از برای اولیائـش
که چون بنوشندش ...مست شوند
و چون مست شوند.... پاک گردند و چون پاک گردند.... ذوب شوند
و چون ذوب شوند ....خالص گردند و چون خالص گردند....
....................طلب کنند..................................................
و چون طلب کنند.... بیابند و چون بیابند...... واصل گردند
و چون واصل گردند ......یکی شوند
و چون یکی شوند .........فرقی بین آنان و محبوبشان نیست.*

( امیرالمؤمنین علی علیه السّلام )


تصور کنید بانکی دارید که در آن هر روز صبح 86400 تومان به حساب شم

بانک زمان

تصور کنید بانکی دارید که در آن هر روز صبح 86400 تومان به حساب شما واریز میشود و تا آخر شب فرصت دارید تا همه پولها را خرج کنید. چون آخر ووقت حساب خود به خود خالی میشود. در این صورت شما چه خواهید کرد؟ هر کدام از ما یک چنین بانکی داریم: بانک زمان. هر روز صبح، در بانک زمان شما 86400 ثانیه اعتبار ریخته میشود و آخر شب این اعتبار به پایان میرسد. هیچ برگشتی نیست و هیچ مقداری از این زمان به فردا اضافه نمیشود.

ارزش یک سال را دانشآموزی که مردود شده، میداند.
ارزش یک ماه را مادری که فرزندی نارس بهدنیا آورده، میداند.
ارزش یک هفته را سردبیر یک هفتهنامه میداند.
ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را میکشد،
ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده،
و ارزش یک ثانیه را آنکه از تصادفی مرگبار جان به در برده، میداند.

هر لحظه گنج بزرگی است، گنجتان را مفت از دست ندهید.
باز به خاطر بیاورید که زمان به خاطر هیچکس منتظر نمیماند.

یک ایرانی داخل بانکی در منهتن نیویورک شد .......

یک ایرانی داخل بانکی در منهتن نیویورک شد و یک شماره از دستگاه گرفت.
وقتی شمارش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ 5000 دلار داره
کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی داره.
و مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید ماشین فراری جدیدش راکه دقیقا جلوی در بانک پارک کرده بود به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آنهم فقط برای دو هفته کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گرانقیمت را گرفت وماشین به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد.
خلاصه مرد بعد از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت 5000 دلار + 15.86دلار کارمزد وام راپرداخت
کرد. کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت " از اینکه بانک ما رو انتخاب کردید متشکریم "
و گفت ما چک کردیم ومعلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک سوال برام باقی مانده که
با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین که 5000 دلار از ما وام گرفتید؟
ایرونی یه نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت:
تو فقط به من بگو کجای نیویورک میتونم ماشین 250.000 دلاری رو برای 2 هفته با اطمینان خاطر و با فقط 15.86 دلار پارک کنم !!!

**خدا پشت پنجره ایستاده**

جانی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ
رفته بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه. موقع
بازی جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش
خورد و اونو کشت .

جانی وحشت زده شد...لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد. وقتی سرشو بلند
کرد دید که خواهرش همه چیزو ... دیده ... ولی حرفی نزد ..

مادربزرگ به سالی گفت " توی شستن ظرفها کمکم کن" ولی سالی گفت: " مامان بزرگ
جانی بهم گفته که میخواد تو کارای آشپزخونه کمک کنه" و زیر لبی به جانی گفت: "
اردکه رو یادت میاد؟" ... جانی ظرفا رو شست .

بعد از ظهر اون روز پدربزرگ گفت که میخواد بچه ها رو ببره ماهیگیری ولی
مادربزرگ گفت :" متاسفانه من برای درست کردن شام به کمک سالی احتیاج دارم"
سالی لبخندی زد و گفت:"نگران نباشید چونکه جانی به من گفته میخواد کمک کنه" و
زیر لبی به جانی گفت: " اردکه رو یادت میاد؟"... اون روز سالی رفت ماهیگیری و
جانی تو درست کردن شام کمک کرد .

چند روزی به همین منوال گذشت و جانی مجبور بود علاوه بر کارای خودش کارای سالی
رو هم انجام بده. تا اینکه نتونست تحمل کنه و رفت پیش مادربزرگش و همه چیز رو
بهش اعتراف کرد. مادربزرگ لبخندی زد و اونو در آغوش گرفت و گفت:" عزیزدلم
میدونم چی شده. من اون موقع کنارپنجره بودم و همه چیزو دیدم اما چون خیلی
دوستت دارم بخشیدمت. من فقط میخواستم ببینم تا کی میخوای به سالی اجازه بدی به
خاطر یه اشتباه تو رو در خدمت خودش بگیره .

********************************

گذشته شما هرچی که باشه، هرکاری که کرده باشید.. هرکاری که شیطان دایم اون رو
به رختون میکشه ( دروغ، تقلب، ترس، عادتهای بد، نفرت، عصبانیت، تلخی و... )
هرچی که هست... باید بدونید که خدا کنار پنجره ایستاه بوده و همه چیز رو دیده.
همه زندگیتون، همه کاراتون رو دیده. اون میخواد که شما بدونید که دوستتون داره
و شما رو بخشیده... فقط میخواد ببینه تا کی به شیطان اجازه میدید به خاطر اینکارا شما رو در خدمت بگیره!
بهترین چیز درباره خدا اینه که هر وقت ازش طلب بخشایش میکنید نه تنها میبخشه
بلکه فراموش هم میکنه.
پس همیشه به خاطر داشته باشید :

**خدا پشت پنجره ایستاده**

زاهدی گوید:جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد ............

زاهدی گوید:
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد . اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!


دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت:تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

با نخستین انسان بدون قلب آشنا شوید............

    نظر

با نخستین انسان بدون قلب آشنا شوید
-------------------------------------------
در مارس سال گذشته، کریگ لوئیس 55 ساله به دلیل بیماری قلبی در استانه ی مرگ قرار داشت.اما دو پزشک از انستیتو قلب تگزاس یک راه حل انقلابی در این خصوص ارائه دادند: قرار دادن یک دستگاه که اجازه می دهد خون انسان در درون بدن بدون نبض پخش شود.
به گزارش روزگار نو (rouzegareno.ir)، دکتر بیلی کوهن و دکتر باد فریزیر پس از خارج کردن قلب اقای لوئیس، ابن دستگاه را در بدن این فرد قرار دادند.
در ظرف یک روز، بیمار از بستر بیماری بلند شده و قادر به صحبت کردن با پزشکان بود.
این دو پزشک چندی پیس از عمل، این دستگاه را اختراع کرده و بر روی 50 گوساله ازمایش کرده بودند.
این دو، قلب های حیوانات را خارج کرده و سپس دستگاه مورد نطر را در بدن این حیوانات می گذارند.
روز پس از این عمل، گوساله ها قادر به انجام هرانچه که با قلب انجام می دادند بودند.
دکتر کوهن می گوید: بعد از عمل، حتی یک بار هم صدای ضربان قلب را نمی شنوید.
کریگ لوئیس قبل از عمل، بیماری قلبی اش وخیم تر شد و پزشکان نگران مرگ زودرس وی بودند. برخی حتی گفتند که وی تنها 12 ساعت زمان برای زندگی دارد.
بنابراین با کسب اجازه از همسر لوئیس، دکتر کوهن و دکتر فریزر این دستگاه را در درون بدن بیمار قرار دادند.
این دستگاه با استفاده از پره هایی برای حرکت خون، منجر به جریان مداوم خون در بدن می شود.