عدد بی ناموسی در افغانستان!!!
•••••••••••
اگر در افغانستان هستید و پلاک ماشین شما عدد 39 دارد، درگیر دردسر جدی شده اید که البته این همه داستان نیست. اگر 39 ساله هستید و یا شماره تماستان عدد 39 دارد و یا بدتر از همه در خانه 39 زندگی می کنید، باز هم دردسر دارید.
عدد 39 زمانی به مشکل جدی و خبرساز بدل شد که شماره مسلسل پلاک خودروها در افغانستان به جایی رسید که با عدد 39 آغاز می شد و کسی حاضر نبود این خودروها را بخرد.
به گزارش «بی بی سی»، شایع شده که شماره 39 نحس است و برخی آن را چیزی معادل «بی ناموسی» می دانند.
حساسیت درباره شماره 39 در گذشته، تنها در شهر هرات بود؛ اما اکنون این باور عام شده و به کابل، مزارشریف و دیگر شهرهای افغانستان نیز رسیده است.
احمد غفور، راننده تاکسی در کابل می گوید: از اینکه خودرو ام پلاک 39 دارد، متنفرم. مردم خیلی طعنه می زنند.
این راننده تاکسی می گوید که چندین بار خواسته ماشین خود را بفروشد، اما کسی حاضر نیست آن را بیشتر از نصف قیمت واقعی آن بخرد.
برخی از شهروندان شهر کابل می گویند، حساسیت در برابر عدد 39 پدیده جدیدی است و پیشتر در این شهر سابقه نداشته است.
نورالدین همدرد، رئیس پلیس ترافیک کابل، در این زمینه کسانی را مسئول می داند که کارشان خرید و فروش خودروست.
آقای همدرد گفت: بنا بر قانون، ما مجبور هستیم پلاک شماره 39 را توزیع کنیم. این نادانی مردم را نشان می دهد که پی خرافات می روند و هیچ کاری مانع نخواهد شد که ما توزیع پلاک 39 را متوقف کنیم. مردم مجبور هستند این شماره را بپذیرند.
این مشکل به اندازه ای جدی شده که بسیاری از کسانی که ماشین های با پلاک 39 داشته اند، برای تبدیل پلاکشان، حاضرند رشوه نیز بدهند.
ریشه مشکل
دقیقا معلوم نیست، چنین باوری ریشه در کجا دارد. عده ای می گویند عدد 39 در حروف ابجد، یک واژه عربی را می سازد که معادل آن در فارسی معنی بدی دارد. عده ای هم می گویند سالها پیش مرد بدنامی که شماره ماشین و همچنین شماره خانه اش 39 بوده، در شهر هرات زندگی می کرده و از آن زمان به بعد مردم نسبت به این شماره حساس شده اند.
دلیل عام شدن چنین باوری هر چه باشد، اما تأثیر مستقیمی بر زندگی و کار شمار بسیاری از آدم ها گذاشته است.
«قیس یاسینی»، یکی از خودرو فروشان در مزارشریف می گوید: خودروهایی که پلاک 39 دارند، دست کم سه هزار دلار از بقیه ارزان تر هستند.
این مشکل برای شرکت های مخابراتی هم دردسر ساز بوده است، تا جایی که بسیاری از پذیرفتن شماره تماسی که 39 داشته باشد، خودداری می کنند.
پلیس ترافیک کابل، برای حل این مشکل از روحانیون نیز مدد جسته است. مسئولان پلیس ترافیک می گویند: در همه کشورهای اسلامی، شما پلاک 39 را می بینید، حتی در قرآن سوره های هست که عدد 39 در آن است. در این مورد با روحانیون هم صحبت کردیم و آنها می گویند چنین باورهایی جز خرافات چیزی نیست.
در برخی جوامع دیگر، از جمله ایران، به غلط عدد 13 نشانه بدشانسی شمرده می شود، بسیاری از مردم افغانستان نیز عدد 13 را نحس می دانند، ولی این نخستین باری است که باور خاص مردم نسبت به یک عدد، مشکلات جدی اجتماعی و اقتصادی را به بار آورده است.
آگهیهای ترحیم روزنامه را که خواندم
با خودم گفتم:
چرا هر روز اینقدر
دکتر، مهندس، مدیر شرکت، استاد و حاجی...
فوت میکنند؟
اما وقتی از قیمت چاپ یک آگهی ترحیم در روزنامه مطلع شدم،
فهمیدم؛
"فقرا"
!!...همیشه بیصدا میمیرند
کاش آسمان ابری نداشت
خانه ها سقفی نداشت
چشم ها اشکی نداشت
اما خوب که میاندیشم میبینم
آسمان با ابر زیبا میشود
خانه ها با سقف معنا میشود
چشم ها با اشک بینا میشود
تقریبا همه دخترها و پسرها بین سن 15 تا 30 سالگی فکر میکنن بیشتر از سنشون میفهمن ! مخصوصأ گروه سنی 20 تا 25 سال و معمولا این فکرشون اشتباهه بعد ها خودشون متوجه میشن
من باشم و تو باشی و باران، چه دیدنیست
بی چتر، حسّ پرســـه زدن ها نگفتنیســـت
پاییــز، با تو فصل دل انگیز بوســـه هاســــت
با تــو، صدای بارش بـــاران شنیــدنیســـــت
ابری و چکّه می کنی و مســـت می شـــوم
طعم لبـــــان خیـــس تو حالا چشیدنیســت
خیسم، شبیه قطره ی بـــــاران، شبیـــه تو
تصویر خیس قطره ی بـــاران کشیدنیســــت
این جــــاده با تـــــو تا همه جا مزّه می دهد
این راه ناکجای من و تــــو، رسیدنی ســــت
وقتی دستِ دوست شکل ماشه میشود
گلوله درست توی پهلویت جا میگیرد
زیر دنده ی چپ
شک نکن
اعتماد داشته باش
... ... رفیق ... اگر رفیق باشد
تیرش ... هرگز ... به خطا ... نمیرود
تشنه را چه در یک سلول به زنجیر کشند، چه در کویری رها کنند و چه بر تخت زئوس، بر قله پارناس بنشانند رنجش یکی است. بانگ آب تنها سمفونی جان او است..."
برای روزهایی که باور ساده ای داشتم
همه آدم ها را دوست داشتم...
مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم
مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود...
دلم می خواست "ممُل" را پیدا کنم
از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم
تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود
دلم برای خدا تنگ شده ...
خدایی که شبها بوسه بارانش می کردم...
دلم برای کودکیم تنگ شده ...
شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت ...
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طغرا نشان حسبه لله نیست
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست
عاشق دردی کش اندربند مال و جاه نیست
*******************************
حافظ شیرازی - غزل شماره 71
بسیاری از کسان شکوه دارند که گفتههای فرزانگان چیزی نیستند مگر تمثیل؛ تمثیلهایی که در زندگی روزمره کاربردی ندارند، در حالی که ما فقط همین زندگی را داریم و بس. وقتی یکی از فرزانگان میگوید:«به آن سو برو»، منظورش این نیست که شخص به آن طرف برود، راهی که اگر ارزش رفتن میداشت، هر کس به گونهای از عهدهی انجام آن برمیآمد. بلکه منظور او «آنسو»یی رمزآلود است، چیزی که ما با آن آشنایی نداریم و خود او هم آن را دقیقتر مشخص نمیکند و در نتیجه آن چیز اینجا اصلاً به کار ما نمیآید. در اصل این تمثیلها فقط میخواهند به ما حالی کنند که درکناکردنی را نمیتوان درک کرد، و اما ما خود از پیش این نکته را میدانستیم. ولی آنچه ما روزانه با آن دست به گریبانایم، چیزی دیگر است.
یکی در جواب گفت: «چرا قبول نمیکنید؟ اگر از تمثیلها پیروی کنید، خود به تمثیل بدل میشوید و از تلاش روزانه رهایی مییابید.»
دیگری گفت:« شرط میبندم که این هم یک تمثیل است.»
اولی گفت: « شرط را بردی.»
دومی گفت: «ولی متأسفانه فقط در عالم تمثیل.»
اولی گفت: « نه، به راستی، در عالم تمثیل باختی.»