سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راه کمال

صفحه خانگی پارسی یار درباره

شناسنامه اش را به دشمن فروخت و گرین کارت گرفت. .....

 دیشب دیدمت، پس از 23 سال. از شهادتت برایم گفتی . وقتی افتادی توی آب ، برای اینکه دشمن، قایق بچه ها را نبیند ، دستت را گذاشتی روی دهانت ، تا فریادت را خاموش کنی . زمانی را که برایت در این دنیای خاکی مانده بود ، به چشمهایت قرض دادی تا با بچه ها وداع کنی. آنوقت زدی به دل آب و در میان نیزارها گم شدی تا امشب .

 امشب برایت یک دنیا حرف دارم، یک سبد بغض فروخورده . نمی دانم از کجا بگویم، اما کاش مادر زنده بود و امشب به ضیافتت می آمد در شلمچه.

  زیر همین "دژ هزار" بود که حسین ، سرش را با سربند" اعرالله جمجمتک" ، به خدا پس داد. وقتی جنازه او رابعد از هفته ها،  پیش مادر بردیم ، می گفت حسین پس از شهادت، هر شب به خوابش می آمد  و از تو برایش می گفت.

  مادر خوشحال بود که با رفتن حسین، دیگر تنها نیستی و من امروز غمین از اینکه مادر در کنارم نیست اما خوشحال از اینکه او، پیش پسرهایش آرام گرفته است.

 یادت می آید داداش؟ حسین هر وقت راهی جبهه می شد، فاطمه پای اتوبوس، شانه کوچکش را می آورد و با دستهای لاغرش، موهای پدر را شانه می کرد.

شبی که مادر برای دیدن حسین به معراج شهدا رفت، فاطمه هم با او بود. دخترک وقتی فهمید می خواهد پدرش را ببیند، شانه اش را از کیف کوچکش بیرون آورد . وقتی مادر پیکر بی سر حسین و شانه فاطمه را دید، بی اختیار حضرت زینب (س) را صدا زد و از حال رفت......

 حالا دیگر فاطمه این قصه را هر شب، برای دخترش زمزمه می کند.

 در آخرین نامه ات، از من خواسته بودی از اوضاع و احوال پشت جبهه برایت بنویسم. چند ساعتی تا نماز صبح مانده است پس بگذار بگویم از زمانی که پیش ما نبودی:

دفاع مقدس هشت سال طول کشید . در این مدت پدر جعفر هر 2 سال یک شهید داد، هشت سال جنگ 4 شهید و پدر همکلاسیت بیژن ، هر 2 سال یک پاساژ ساخت . هشت سال جنگ 4 پاساژ.

 در این مدت هر وقت سپاه فراخوان نیرو داشت، همسر شهید شیرسوار فرمانده گردان ویژه شهدا ، پوتین همسر شهیدش را روی مزار او قرار می داد و فریاد می کشید " جعفر بلند شو امام تنهاست، جعفر بلند شوامام سرباز می خواد ، جعفر وقت حمله است بلند شو"‌

 در مدتی که نبودی ، همرزمان زیادی در فراموشی همه، شمع وجودشان خاموش شد و به سوی قافله شهدای جنگ پرکشیدند. آنهایی هم که در آسایشگاهها هستند، از دریچه پنجره اتاقشان، چشمشان به آسمان و در انتظار دستی که آنها را با خود  ببرد تا خانه ستارگان.

 حالا اگر دارویی برای جانبازی گیر نیاید، عوضش کلینیک های مجهزی هستند که نمی گذارند آب توی دل سگ و گربه های این مملکت تکان بخورد. اگر همصدایی برای ما نیست ، تا دلت بخواهد انجمن های حمایت از حیوانات از سروکول دیوارهای این مملکت بالا می رود.

 یادت می آید کربلای 5 را ؟ به بچه ها می گفتی کسانی وارد گردان ات می شوند که شناسنامه نداشته باشند. می گفتی شناسنامه آدم ها را به دنیا و زندگی پایبند می کند. قبل از عملیات، شناسنامه ات را جلوی چشم همه پاره کردی......

 حسین جان! تو شناسنامه ات را در منطقه عملیاتی پاره کردی و بعد از جنگ آقایی که اتفاقا در این مملکت مسئولیت هم دارد  ، شناسنامه اش را به دشمن فروخت و گرین کارت گرفت.

 داداش من! از پیک گردانت بگویم. همونی که بهش می گفتی آهن ربا. از بس که ترکش می خورد توی این عملیاتها. گاز خردل امان اش رو بریده، هفته ای چند روز میهمان بیمارستانهاست . باقی روزها را هم  روی تاکسی عمویش کار می کند.

 برایت از "ننه علی " نوشته بودم . زنی که کنار مزار فرزند شهیدش کلبه ای ساخت تا بگوید همیشه به آرمانهای دلبندش وفادار است. ننه علی که امروز چشم از دنیا بست ، فردای آن روز کلبه اش را  ویران کردند. تو گویی دیدن نمادی از نمادهای پایداری برای بعضی ها در این مملکت سخت و دشوار شده است.

 حسین من! چه بگویم از چیزی که نمی توانم بگویم و چه بگویم از چیزی که نباید بگویم؟‌

پس ، این زمان بگذار تا وقت دگر.