گاهی خواب میبینم
که همه ی مردهای دنیا
در باران میآیند
با اسب میآیند
و خشمگین که میشوند
با داسی در دست میآیند
گندم از آفتاب می نویسد
و دستی گیسوانِ سیاهش را درو میکند
من در خوابهایم گریه میکنم
و دستی گیسوانِ سیاهِ مرا ناز میکند
کاش مردِ گندم هرگز نمیآمد
یا اگر میآمد داس نداشت
یا دست نداشت
یا اگر دست داشت ، نوازش را هم به یاد داشت
گندم گریه نکن! !
خواب دیدهام مردی با دستهای مهربان میآید
نیکی فیروزکوهی